با گریه به تنها ثمره زندگیاش نگاه میکند و میگوید: «من فقط به خاطر تو دارم این زندگی را تحمل میکنم، اگر تو نبودی من یک لحظه هم در این خانه زندگی نمیکردم...»
دخترک که با شنیدن حرفهای مادرش احساس گناه میکند، با عجله عروسک موردعلاقهاش را برمیدارد و به کنج اتاق پناه میبرد. با دو دست کوچکش گوشهایش را میگیرد و با خودش زمزمه میکند: «اگر من نبودم پدر و مادرم باهم دعوا نمیکردند. مادرم به خاطر من سختی میکشد. پدرم به خاطر شیطونیهای من سر مادرم داد میزند. اگر من نبودم همه چیز بهتر میشد.ای کاش من نبودم...»
این صحنه برایتان آشنا نیست؟ اکثر کودکان حداقل برای یک بار هم که شده این تصویر را در دعوای والدین یا حتی سریال های تلویزیونی دیدهاند. جملاتی که پدر و مادرها به نیت ابراز علاقه و یا اینکه به کودکشان بفهمانند که چقدر برایشان اهمیت دارد، به او میگویند؛ غافل از آنکه با گفتن این جملات فقط به روح و روان و شخصیت فرزندشان آسیب میزنند.
قدیمیها میگفتند: «دعوا نمک زندگیه...»، اما اگر شورش درآید زندگی را به کام تمام اعضا خانواده خصوصاً فرزندان تلخ میکند. تلخی که دیگر با هیچ شیرینی از ذهن کودکان پاک نمیشود. زیرا آرامش و امنیت که جزء اولین نیازهای یک کودک است، زیر سنگینی داد و فریاد و توهینهای پدر و مادر به همراه حرمتها خراب میشود.
سمانه حقیری روانشناس و مشاور کودک و نوجوان، درباره تأثیر و اهمیت جایگاه پدر و مادر در زندگی کودکان میگوید: «کودک از زمانی که متولد میشود، با پدر و مادر است و امنیت خود را در این دنیا در آغوش پدر و مادر به دست میآورد. زیرا نوزاد تازه متولد شده تمام این دنیا را ناامن میداند. میترسد و مدام با خودش تجزیه تحلیل میکند که در این دنیا چه کسی قرار است از او محافظت کند؟»
وی در خصوص این دغدغه نوزادان توضیح میدهد: «این اولین سؤالی است که در پس ذهن یک کودک شکل میگیرد. چون او خود را موجودی ضعیف میداند و پدر و مادر اولین کسانی هستند که کودک به آنها اعتماد میکند.
این اعتماد به طرق مختلف از طریق پدر و مادر به دست میآید. به عنوان مثال زمانی که پدر و مادر انگشتشان را در دست نوزاد قرار میدهند، نوزاد انگشت را چنگ میزند، یا زمانی که خواب است در خواب لبخند اجتماعی میزند. چرا؟ چون که میخواهد محبتی را جلب کند که در آن احساس امنیت داشته باشد.
به گزارش فارس، حقیری درباره تلاش نوزاد برای به دست آوردن احساس امنیت بیان میکند: «نوزاد به محض متولد شدن، همواره به دنبال جذب امنیت از طرف اطرافیان خصوصاً والدیناش است. اگر والدین بتوانند در سه سال اول زندگی کودک، احساس امنیت را در او ایجاد و نیازهای او را در آن واحد برطرف کنند، میتوانند به راحتی اعتماد کودک را جلب کنند.
در بعضی از موارد کودک ساعتها گریه میکند. ساعتها گرسنه میماند، اما کسی به آن توجه نمیکند. در این شرایط کودک با خودش میگوید: «محیط زندگی من، محیط ناامنی است.» و همین عدم توجه و احساس ناامنی در کودک باعث آسیب کودک در بزرگسالی میشود.»
وی در خصوص آسیبپذیرترین سن کودک دربرابر دعوای والدین میگوید: «زمانی که کودک در سن ۳-۲ سالگی مشاجره والدین را میبیند، از دو فردی که قرار بود امنیت آن را تأمین کنند، احساس ناامنی دریافت میکند. کودک در این شرایط در ذهن خود زمزمه میکند: «وقتی پدر و مادرم اینگونه باهم رفتار میکنند، پس چه کسی قرار است از من مراقبت کند؟»
اولین امری که در یک کودک باید شکل گیرد که در واقع زیربنای بنیادی سلامت روانی اوست، داشتن حس امنیت در مقابل ناامنی است. این کودک مدام در حال نشخوار فکری است. سرتاسر وجود او استرس و اضطراب است؛ بنابراین استرس را یاد میگیرد.
همچنین بچهای که مدام شاهد فحاشی، دعوا و پرخاشگری والدیناش است، در آینده پرخاشگر میشود. چرا؟ چون کودکان همه چیز را از والدینشان یاد میگیرند. آنها از رفتار پدر و مادر و اطرافیان الگو برداری میکنند. این پدر و مادر، پرخاشگری و خشن بودن را به کودک آموزش دادهاند. آنها با رفتارشان به کودک فهماندهاند که هرموقع با کسی اختلاف و مشکلی داشت، پرخاشگری کند.»
این روانشناس کودک و نوجوان ادامه میدهد: «عارضه بعدی که در اثر دعوای والدین گریبانگیر کودک میشود، اعتماد به نفس بسیار پایین است. چون این کودکان به دنیا اعتماد ندارند و مدام تصور میکنند که هر لحظه ممکن است آسیب ببینند.
همچنین عذاب وجدان، یکی دیگر از آسیبهایی است که گریبانگیر این کودکان میشود. چون آنها خودشان را مقصر دعوای والدینشان میدانند. در واقع یکی از مهمترین علتهای دعوای والدین کودکان و امورات مربوط به آنهاست. درس نخواندن، بیرون رفتن بچهها در سن نوجوانی، ارتباط برقرار کردن با دوستانشان و ... مواردی است که باعث میشود والدین با یکدیگر بحث کنند.»
حقیری درباره احساس کودکان در هنگام دعوای والدین میگوید: «کودکان در این شرایط مدام احساس گناه، شرم، بی ارزشی و بد بودن دارند. حتی برخی از مادرها به کودکشان میگویند: «من فقط به خاطر تو دارم این زندگی را تحمل میکنم...» این کودک با شنیدن این جملات با خودش میگوید: «من دارم زندگی مادرم را تباه میکنم...» این مسئله یکی از دلایل اعتماد به نفس پایین این کودکان است.
حالا کودکی که احساس اعتماد به نفس پایین، گناه، شرم، ناامیدی، بیارزشی و... دارد، در نوجوانی به چه راهی کشیده خواهد شد؟»
وی در این خصوص توضیح میدهد: «تمام این موارد نشانه افسردگی است. در نوجوانی، افسردگی تحت تأثیر هورمونها قرار میگیرد و حتی ممکن است که نوجوان به خودکشی هم فکر کند. خودکشی نوجوانان در این موارد بسیار زیاد است.
همچنین این کودکان پیشرفت تحصیلی بسیار کمی دارند. کودکی که تمام ذهنش درگیر دعوای پدر و مادرش است، چطور میتواند تمرکز کند؟ ذهن کودک مدام درگیر دعوای والدین است.»
این روان شناس کودک درباره تأثیری بیمهری والدین نسبت به یکدیگر و تأثیر آن در شخصیت کودک توضیح میدهد: «مهارتهای عاطفی و اجتماعی، چیزی است که کودک از پدر و مادرش یاد میگیرد. اما وقتی والدین مدام در حضور کودک در حال مشاجره هستند، فرزند خانواده چگونه میتواند این مهارتها را یاد بگیرد؟
این کودکان یک سری الگوهای اشتباه را تا بزرگسالی به دنبال خودشان میآورند. چرا؟ چون این الگوها را از پدر و مادرشان دریافت کردهاند. اینها معمولا در بزرگسالی با همکارانشان ناسازگار هستند، مدام احساس غمگینی و سردرگمی میکنند، در ازدواج و برقراری رابطه با جنس مخالف بیاعتماداند، حتی در برخی از مواقع ممکن است به ارتباط با جنس مخالف تمایلی نداشته باشند و...»
حقیری درخصوص نشانههای تأثیرپذیری کودکان از مشاجره والدین میگوید: «کودکانی که ناظر اختلافات والدینشان هستند، معمولاً چند حالت را از خودشان نشان میدهند. سکوت، گوشه نشینی، گنگ بودن، گریه، ناآرامی و... از علائم تأثیر دعوای والدین بر کودک در کوتاه مدت است.
همچنین این کودکان درونگرا و پرخاشگر میشوند. حتی این مسئله در بازی درمانی کودکان هم دیده میشود. به عنوان مثال کودک در هنگام بازی با اسباببازیهایش، عروسکها را بهم میزند، به حالتی که انگار این عروسکها باهم دعوا میکنند.
کودک حتی در بازیهای خود این مشاجره را تقلید میکند. یا حتی ممکن است کودک از خود رفتارهای بیرحمانه نشان دهد. به عنوان مثال بچه اگر یک حیوانی را در خیابان ببیند او را آزار میدهد. چون این بچه یاد گرفته است که هیچکس نباید به شخص دیگری رحم کند. همه باید باهم بد باشند. رفتار بیرحمانه و خشن چیزی است که در چنین خانوادههایی به کودک ارث داده میشود.»
وی درباره دیگر عواقب اختلافات والدین و ناامنی خانه و خانواده در شخصیت فرزندان میگوید: «زمانی که محیط خانه برای کودک امن نیست، او به فکر فرار از خانه و مدرسه میافتد. اگر رشه و بنیاد زندگی این بچهها را بررسی کنید، به مشاجره والدین ختم میشود.
بددهنی و فحاشی، استفاده از مواد مخدر در نوجوانان و جوانان میتواند نتیجه دعوای والدین باشد. چرا؟ چون این بچه در محیط امنی رشد نکرده است. این کودک ترس و اضطراب زیادی را در دوران کودکی تجربه کرده و در بزرگسالی برای اینکه این ترس و اضطراب را از خود دور کند از مواد مخدر استفاده میکند.
همچنین در بسیاری از موارد، کودکانی که مراکز مشاوره مراجعه میکنند، به دلیل دعوای والدین دچار مشکلات جسمانی و روانی زیادی مانند بیاشتهایی، کم خوراکی، خواب ناآرام، شب ادارای، احساس ترس، جویدن ناخن، و... میشود. همه این مشکلات، از جمله تبعات کوتاه مدت اختلاف و دعواهای مکرر والدین است.»
حقیری در خصوص شیوه رفتار زوجین با یکدیگر در حضور فرزندان میگوید: «از آنجایی که کودکان از رفتار والدین الگوبرداری میکنند، پدر و مادرها باید خودکنترلی بیشتری داشته باشند و با یکدیگر دعوا نکنند.
زیرا این الگو برداری کودک، کل محوریت زندگی کودک را تشکیل میدهد. یا اگر زوجین میخواهند با یکدیگر دعوا کنند باید در زمان و مکانی باشد که کودک در آنجا حضور نداشته باشد. حتی زن و شوهر میتوانند به صورت پیامی با یکدیگر بحث و صحبت و مشکلاتشان را حل کنند.
والدین باید منطق این مسئله را یادبگیرند. باید کنترل احساسات و خشمی که دارند را در دست بگیرند. اختلاف خودشان را به تعویق بیاندازند. حتماً نباید همان لحظه باهم بحث کنند. پدر و مادر باید صبوری را به کودک یاد بدهند پس خودشان هم باید آدمهای صبوری باشند.
مهم نیست که دعوای والدین سر چه چیزی باشد. پول، رابطه، بچه، بیمسؤولیتی طرفین و... دعوا به هر علتی که باشد نشاندهنده یک مشکلی در روابط این دو نفر است. زن و شوهرها باید از زوجدرمانگر کمک بگیرند. اگر مشکلی میان آنها وجود نداشت که مدام باهم دعوا نمیکردند.
پدر و مادر باید صبوری را به کودک یاد بدهند، پس خودشان هم باید آدمهای صبوری باشند
شکل دعوا بین زن و شوهر اهمیتی ندارد. اینکه میخواهند یک مشکل را به یکدیگر بفهمانند اهمیت دارد. زن و شوهرها باید یاد بگیرند که چگونه خواستههایشان را به یکدیگر بگویند و مشکلاتشان را با یکدیگر درمیان بگذارند.»
این روانشناس در خصوص دعواهای زوجین توضیح میدهد: «هیچ زندگی بدون اختلاف و گاهی بگو مگو نیست. تمام افراد با یکدیگر اختلاف نظرهایی دارند، اما زن و شوهرها باید بتوانند به جای مشاجره از روشهای امن دیگری استفاده کنند.
زوجین باید این روشهای امن را یاد بگیرند. اگر این افراد بدانند که فحاشی و پرخاشگری چه عواقبی برای کودک خواهد داشت، بیشتر تلاش میکنند تا به یکدیگر احترام بگذارند.
یک اتفاق بسیار بدی که در مشاجره زن و شوهرها اتفاق میافتد این است که از کودک به عنوان سپر بلای خود استفاده میکنند. بعضی وقتها خصوصاً در امر طلاق والدین از کودک سوءاستفاده میکنند.
به عنوان مثال ساعتها زن و شوهر باهم دعوا میکنند و مدام به یکدیگر میگویند: «اجازه نمیدم این بچه رو با خودت ببری. بچت برای خودت ببینم چجوری میتونی تنهایی بزرگش کنی...» در واقع این زوجین با گفتن این جملات میخواهند یک امتیاز مثبت از طرف مقابلشان دریافت کنند. در این موقعیت بدترین حس ممکن به کودک دست میدهد. بچه وسط دو تا از مهمترین آدمهای زندگیاش گیر میکند.»
حقیری در پاسخ به این سؤال که آیا والدین باید کودک را در جریان اختلافاتشان قرار دهند یا خیر؟، توضیح میدهد: هرگز پدر و مادر نباید درباره اختلافات، بدبختیها و مشکلات زندگیشان با فرزندشان درد و دل کنند. بچهها سنگ صبور والدین نیستند.
بچه مسؤول اشتباهات پدر و مادر نیست. در برخی از موارد پدر و مادر از بچه به عنوان واسطهای برای آشتی استفاده میکنند. اشتباه این پدر و مادرها ازدواجی بوده که اصلاً تفاهمی در آن وجود نداشته است. بنابرای خودشان باید تاوان اشتباهشان را بدهند نه کودکان...
اینکه زوجین فرزندشان را در جریان مسائل قرار دهند یا ندهند، بستگی به میزان فهم کودک دارد. به عنوان مثال یک کودک چهار ساله چه میداند طلاق چیست؟ یا کودک دو ساله از خیانت چه میفهمد؟ اگر قرار است زوجین ازهم جدا شوند و کودک توانایی درک مسئله را دارد، بله والدین میتوانند درباره مسئله با کودک صحبت کنند.
هرگز پدر و مادر نباید درباره اختلافات، بدبختیها و مشکلات زندگیشان با فرزندشان درد و دل کنند.
اما اگر قرار نیست جدا شوند، چه لزومی دارد که کودک از مشکلات پدر و مادرش با خبر شود؟! اگر والدین میخواهند باهم زندگی کنند، اصلاً نباید درباره مشکلاتشان با فرزند خود صحبت کنند.
چون فقط به آن بچه ترس و اضطراب میدهند. والدین باید تشخیص دهند باید بررسی کنند که آیا کودک میتواند درک درستی از این مشکل داشته باشد؟ گاهی اوقات نداستن مسائل بیشتر از دانستن آن به کودک کمک میکند.
وی در پاسخ به این پرسش که طلاق یا طلاق عاطفی والدین چه طرز فکری از ازدواج و آینده در ذهن کودک ایجاد میکند؟، میگوید: «طلاق عاطفی و مشاجره والدین هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. کودکی که شاهد طلاق عاطفی والدیناش است نمیتواند مهارت ارتباطی، اجتماعی و عاطفی را کسب کند.
اگر در مشاجره کودک دچار پرخاشگری میشود، در طلاق عاطفی هم کودک دچار سرکوب عاطفی خواهد شد. این کودک در بزرگسالی هیچ تمایلی به ازدواج، ابراز علاقه، برقراری ارتباط با دوستان و همکاران و... ندارد. چون کودک ابراز محبت و علاقه را یاد نگرفته است. در تمام این موارد کودک آسیب را خواهد دید.»