سازندگی؛ نازنین خلیلیپور؛ (محقق فرهنگ و زبانهای داستانی و پژوهشگر مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی)
دوباره نفسهای پاییز بهشماره افتاده و باری دیگر عدد «۴۰» از اعماق حافظه تاریخی ایران بزرگ زنگ بیداری مینوازد و خبر از یلدایی بلند میدهد در انتظار نور. خون، دانههای سرخ انار بر زمین ریخته و منتظر نفسی است تا باری دیگر بروید.
اهریمنِ بداَندیشِ کژاَندیش تاریکی را به حد اعلا رسانده و از ترس نور همواره بر بلندای شب میافزاید.
در باب «شب یلدا» یا همان «شب چله» سخن بسیار است و زمان کوتاه. و چرا چله؟ و مثلاً چرا پنجاهه یا بیسته نه؟ و اصلاً چرا یلدا؟ و اساساً چرا دو نام بر یک شب؟
در گام نخست، غبار و زنگار زمان را که از برگههای تاریخ بزداییم، اهمیت عدد ۴۰ در باورهای ایرانی باستان و نیز در نظامگاه شماری ایرانی، که مبتنی بر فرهنگ کشاورزی و شبانی است، با اصطلاحاتی چون «چله بزرگ» و «چله کوچک» رخ مینماید.
چله، واحد شمارش و بخشبندی روزهای فصلهای زمستان و تابستان براساس شدت و ضعف گرفتن سرما و گرماست. در بیشتر مناطق ایران به ۴۰ روز نخست زمستان (اول دی تا دهم بهمن) چله بزرگ و به ۲۰ روز پس از آن (یازدهم تا آخر بهمن) چله کوچک میگویند.
فصل تابستان را نیز به چله بزرگ (۴۰ روز نخست) و چله کوچک (۲۰ روز پس از چله بزرگ) بخش میکنند. در واقع واژه «چله» برای اشاره به اوج سرما یا گرما به کار میرود و خوشبختانه آیینی به نام شب چله هنوز هم تا روزگار ما باقی مانده است.
ایرانیان از دیرباز با برگزاری دورهمی و اجرای آیینهایی خاص، شب چله را گرامی میداشتهاند.
در گذشته، تا طلوع خورشید به شادی و دستافشانی بیدار میماندند، آجیل شب چله میخوردند و با شعرخوانی خود را سرگرم میکردند، فالی میگرفتند، هندوانه میخوردند تا سرمای زمستان را نادیده بگیرند و در تابستان احساس تشنگی نکنند و آرزو میکردند که سال کشاورزی پیشرو پر از بارش و فراوانی باشد و سرمای اهریمنی زود به پایان برسد و سبزی زندگی دوباره سر از خاک بالا آورد.
شادی و دستافشانی بخشی جدانشدنی از فرهنگ ایران باستان بود و همچون موهبتی ایزدی پاسش میداشتند و آن را نشانه وجود خیر میدانستند و البته غموغصه و گریهزاری را پدیدهای اهریمنی.
چله نیز همراه با دیگر آیینهای به یادگار مانده ملی ایرانیان (نوروز، مهرگان، سده، چهارشنبهسوری) از این حکایت دارد که پس از رهایی از دام بدیها، به شکرانه دستیابی به خوبیها، باید بنای جشن گذاشت و پیروزی نیکی بر بدی، روشنایی بر تاریکی و داد بر ستم را گرامی داشت.
این شب پر از قصه است، قصههایی سراسر نمادین از دهان بزرگترها برای کوچکترها مانند «قصه پیر دنیا دیده و برف و سرمای استخوانسوز شب چله»، یا «ماجرای پادشاه و وزیر در شب چله» که انجویشیرازی در کتاب جشنها و آداب و معتقدات زمستان از آنها یاد کرده است.
در برخی نقاط ایران به وجود دو چله مذکر و مونث به نام «چلهزری» و «عمو چلهجون» و تاثیر آنها بر زندگی مردم باور داشتند.
نیز از این دست است، افسانه چله پیرزن و سبب سوز سرما در این زمان، افسانه برادر بودن چله کوچک و چله بزرگ و درگیری آن دو برادر که گاه پای برادر سومی هم به میان میآید،
داستان پسر کرد یا کرد اوغلی که به سرمای شب چله گرفتار میآید و پس از چله کوچک به سبب گرم شدن هوا نجات مییابد و سرانجام، زمینی که در نخستین روز چله کوچک نفس میکشد.
برپایی روشنایی و نور در این شب از آیینهای مهم بود و از همینرو آتش میافروختند و میکوشیدند، خانه روشن باشد تا پلیدی و تباهی در آن راه نیابد.
زیرا در این شب، که طولانیترین شب سال است، تاریکی از همه وقت بیشتر بر زمین چیره است و از سروری نور خورشید و روشنایی میکاهد و چون فردای این شب، روشنایی بر ظلمت غالب و روز طولانی میشود، ایرانیان تولد دوباره خورشید را که مظهر روشنایی است جشن میگیرند. آنها گاهی تا پیدایی نخستین پرتوهای نور در دامنه کوهها به انتظار باززایی خورشید مینشستند.
و اما در باب منشأ واژه یلدا باید گفت، واژهای سریانی است که بعدها، یعنی احتمالاً از دوره ساسانی، وارد فرهنگ ایرانی شده و با واژههای «تولد و ولادت» همریشه و در شعر شاعرانی همچون حافظ، باباطاهر، عطار و خاقانی بارها از آن یاد شده است و چه خوش سرود حافظ که «صحبت حکام ظلمت شب یلداست/ نور ز خورشید جوی بو که برآید».
گفتنی است از آنجا که آیین شب چله، پیوند نزدیکی با برآمدن نور خورشید داشت و چون از دورهای تاریخی، مهر و خورشید را یکی انگاشتند بنابراین بعدها که رومیان تحت تاثیر ایزد مهر، آیین مهرپرستی را در آسیای صغیر بنیاد نهادند، آیین شب چله را هم «شب زایش مهر» دانستند و دور گردون چرخید و چرخید و آن را با عنوان «یلدا» به خودمان بازگرداند.
با این حال استفاده از این نام برای شب چله، جنبهای نمادین نیز داشته و دارد: نماد زایش نور پس از تاریکی دراز. روایات تاریخی تایید میکنند که ایزد مهر را دزدان دریایی آسیای صغیر به روم بردند و آیینی جدید برای او به وجود آوردند و آنجا شد، مهد آیین سری میترایی. این آیین جدید به نام میتراییسم در قرن اول میلادی در بین سربازان رومی رواج یافت.
با این حال، مهری که فراسوی اندیشههای ایرانی و هندی به صورت خدای مهم رومی با نام «میتراس» درمیآید و پرستش او نزد سپاهیان و ملتزمان دربار از طریق آسیای صغیر به غرب راه پیدا میکند و تا مرزهای روم میرود و به رقیب جدی مسیحیت تبدیل میشود، با مهری که در ایران وجود دارد و در اوستا ترسیم شده است، تفاوتهای اساسی دارد.
به عبارتی، آیین مهر شکل خاصی از آیین مزدیسنی بود که تحت تاثیر دینهای دیگر آسیای متقدم قرار گرفت. پژوهشهای جدیدتر حاکی از آن است که مهر در بستر دین زرتشت رشد کرده و بالیده است نه اینکه دینی همپای زرتشتی بوده یا خواهان از میدان به در کردن آن باشد.
از دوره هخامنشی تا اشکانی هیچ فرقه و دین مستقل مهری را در ایران نمیتوان برشمرد و گمانهزنیها همه بر پایه مهرپرستی رومی است.
از آنجا که مهرپرستی در غرب بسیار رواج داشت، دین مسیحی بسیار از این آیین تاثیر پذیرفت ازجمله پس از مسیحی شدن رومیان، ۳۰۰ سال بعد از تولد عیسی مسیح، کلیسا جشن زایش مهر (۳۰ آذر برابر با ۲۱ دسامبر) را - که به جشن «ساتورن» معروف بود و همزمان با شب چله ایرانی است و با زایش خورشید ارتباط دارد- زادروز عیسی اعلام کرد زیرا زمان دقیق تولد مسیح معلوم نبود.
ولی پس از قرن چهارم میلادی در پی اشتباهی که در محاسبه روز کبیسه رخ داد، این روز مصادف شد با ۲۵ دسامبر.
حتی برخی معتقدند، آراستن سرو و کاج در کریسمس هم تحت تاثیر باورهای ایرانی و تبعاً میتراییسم در مسیحیت به وجود آمده است زیرا ایرانیان این دو درخت به ویژه سرو را نماد ایستادگی در برابر تاریکی و سرما میدانستند و در «خور روز» (اول دی) در برابر سرو سوگند یاد میکردند تا سال بعد نهال سروی دیگر بکارند.
به هر روی از آنجا که آخرین شب آذر با تولد خورشید و نور ربط داشت و از طرفی ایزد مهر را با خورشید یکی گرفتند بنابراین میتراییسم غربی که تحت تاثیر ایزد مهر ایرانی در غرب شکل گرفت، شب سیام آذر را شب تولد مهر تلقی کرد که بعدها با نام یلدا ظاهر شد و همچون میراثی اصیل به خود ایران رسید و درست نشست کنار «چله».
امروزه چه این شب را با «چله» یاد کنیم، چه با «یلدا» فرقی در اصل ماجرا ندارد، پیروزی نور بر تاریکی است که مهم است و باید ژرف به آن نگریست و اندیشید.
بر ماست که این آیین را به نیکویی برگزار کنیم و از یاد نبریم اهریمن بداندیش کژاندیش تاریکیگستر را که همواره سد راه نور است و فراموش نکنیم ایرانشهر را، مبادا چیره شود دیو بدسگال خشمتخمه بر اندیشه نیک.