۲۳ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ۰۵:۰۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۲۸۷۸۹
تاریخ انتشار: ۲۲:۲۳ - ۰۲-۱۰-۱۴۰۲
کد ۹۲۸۷۸۹
انتشار: ۲۲:۲۳ - ۰۲-۱۰-۱۴۰۲

ماجرای کله پاچه‌ ای که در دل بعثی‌ ها وحشت انداخت

ماجرای کله پاچه‌ ای که در دل بعثی‌ ها وحشت انداخت
شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟! این چیه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست! زبان، می‌فهمید؛ زبان!
شاهرخ می‌خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود.
 
جهان نیوز نوشت: مرتب می‌گفت: من نمی‌دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیدا کنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا هم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه؟!
 
بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ و نیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد.
بعد شروع به صحبت کرد: خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم و می خوریم!
 
مترجم هم خیلی تعجب کرده بود. اما سریع ترجمه می کرد. هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم.
 
شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟! این چیه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست! زبان، می‌فهمید؛ زبان!
 
زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش!
 
من و بچه های دیگه مرده بودیم از خنده ،برای همین رفتیم پشت سنگر.
 
شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله و حسابی آنها را ترسانده بود.
 
ساعتی بعد در کمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد. البته یکی از آنها که افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد. بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند.
آخر شب دیدم تنها درگوشه ای نشسته. رفتم و کنارش نشستم. بعد پرسیدم: آقا شاهرخ یک سوال دارم؛ این کله پاچه، ترسوندن عراقی ها، آزاد کردنشون!؟ برای چی این کارها رو کردی؟!
 
شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه و نیم از جنگ گذشته، دشمن هم از ما نمی ترسه، میدونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا رو ازما تحویل گرفتند. بعدهم اونها رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم. اونها نباید جرات حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می شه!
 
راوی: جمعی از دوستان شهید
 
برگرفته از کتاب شاهرخ، حر انقلاب اسلامی
زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید شاهرخ ضرغام
برچسب ها: کله پاچه ، وحشت
ارسال به دوستان
خواب آلودگی می‌تواند با مشکلات مغزی مرتبط باشد ۶ راهکار برای نوجوانانی که با عدم تعادل هورمونی و مشکلات پوستی مواجه هستند تا کنون چیزی درباره سرطان قلب شنیده‌اید؟ یمن به ناوهای آمریکایی حمله کرد؛ پنتاگون: حملات دفع شد واشنگتن: ارسال سلاح به اسرائیل ادامه دارد تمدید تعلیق پروازهای ایر فرانس به تل آویو عراقچی: ایده «عقلانیت حداکثری» به نفع همه است هاکبی، سفیر جدید آمریکا در اسرائیل خواهد شد ترامپ مشاور امنیت ملی خود را انتخاب کرد سفیر ایران: انفجار پیجرها، یک اقدام تروریستی علیه مردم لبنان بود آمریکا از نزدیک شدن به توافق آتش‌بس در لبنان خبر داد پرسپولیس ۳۴۰ هزار دلار را از دست داد؛ درویش: خسارتی متوجه باشگاه نشده است! وزیر ارتباطات: تصمیم‌گیری درباره رجیستری آیفون بر اساس کارشناسی بوده است آیفون 16 با قیمت 5 هزار لیر! تعمیرکاران ترکیه‌ای آیفون‌های قدیمی را به مدل‌های جدید تبدیل می‌کنند رییس جدید انجمن مهندسی حریق استان تهران انتخاب شد