عصر ایران؛ مهرداد خدیر- امروز 18 اسفند و در برخی روایتها هم فردا 19 اسفند به عنوان سالروز درگذشت سید جمالالدین اسدآبادی ( 1275 خورشیدی) شناخته میشود که به رغم شهرت فراوان ابهامات و معماهای فراوانی درباره او مطرح است.
مهمترین آنها دو فقره است: اول این که او با عثمانی ها همدست بود تا پادشاهی ایران را براندازد و از این رو میرزا رضا کرمانی را دستپروره سید جمال میدانند یا آزادیخواهی بود که به نجات ایرانیان از استبداد میاندیشید و چون در ایران نمیتوانست زندگی کند سر از امپراتوری عثمانی درآورده بود.
ابهام و معمای دوم این است که ایرانی بود یا افغان. البته در ایران با تاکید بر عنوان «اسدآبادی» گزاره اول تبلیغ میشود ولی هنوز کسانی در ایران و افغانستان اصرار دارند او را افغان بدانند. در ایران به خاطر آن که او انترناسیونالیست بود و در دو دهه اخیر ملی گرایی در میان ایرانیان تقویت شده است و در افغانستان به این سبب که هویت فرهنگی مستقل برای او تعریف کنند. در سال های دور مرحوم طالقانی از سید جمال به عنوان سید جمال افغانی یاد کرده بود و در سالهای نزدیک آقای سید حسن خمینی نیز همین تعبیر را به کار برده بود.
به خاطر دارم در سال 88 و در سفر به هرات افغانستان در چند مرکز بزرگ فرهنگی تصاویر مولانا و سید جمال را آویخته بودند. از اولی با عنوان مولانا جلال الدین محمد بلخی یاد می شد و از دومی سید جمال الدین افغان. با بازگشت طالبان نمی دانم آنان چه دیدگاهی در این باره دارند. اگرچه تعصب دینی آنان با آسان گیری عرفانی مولانا سازگار نیست اما بعید نیست با سید جمال بر سر مهر باشند.
سید جمال الدین در اسفند همان سالی درگذشت که ناصرالدین شاه قاجار در اردیبهشت آن ترور شد و اگر میرزا رضا به امر یا ترغیب او شاه را کشته باشد نتیجه را دید ولی چندان نماند تا بقیه داستان را تماشا کند.
این نوشته در 127 مین سال گرد درگذشت او درباره این نیست که تا چه حد می توان به توطئه عثمانی نسبت داد بلکه بر آن است که با درنگ بر 10 نکته نشان دهد سید جمال الدین قطعا ایرانی بوده و افغان نبوده است:
1. اعتماد السلطنه وزیر انطباعات عصر ناصری که تقریبا تمام 50 سال در کنار ناصر الدین شاه قاجار بوده و تنها سه ماه قبل از ترور شاه درگذشت و مشاور و مترجم و کاتب او به حساب می آمد در روزنامه خاطرات و در «دوشنبه غره ربیعالآخر 1304 قمری» مینویسد:
« صبح، خانه حاجی محمد حسن امین دارالضرب ملعون که پدر ایران و ایرانیان را درآورده مکنت و ملت و دولت را به باد داده دیدن سید جمال الدین رفتم. این شخص از بوشهر به گفته من آمده است و خیلی مرد باعلم و معتبری است. دو سه زبان می داند. در نوشتن عربی اول شخص است. اگر چه افغانی امضا می کرد اما حالا می گوید اهل سعد آباد همدان است. ( در پانوشت: اسد آباد)- [روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه – به کوشش ایرج افشار – امیر کبیر – صفحه 470]
همین سند به تنهایی برای اثبات این گزاره که سید ایرانی بوده کفایت می کند.
2. ادوارد براون در «انقلاب ایران» مینویسد:
«این فقره بر همه ایرانیان و همچنین مورخان بزرگی مانند ژنرال هوتن شیندلر ثابت شده که او در اسد آباد نزدیک کابل زاده نشده و قطعا در اسد آباد همدان ایران تولد یافته است... چنین تصور می رود که چون یک ایرانی واقعی بوده با ادعای افغان بودن می خواسته در محیط سُنی جماعت آنجا روزگار را با آسایش و امنیت بیشتری بگذراند و از طرف دیگر از حمایت بی اعتبار حکومت ایران نسبت به رعایای خود برکنار باشد.»
3. مهدی بامداد در جلد اول مجموعه «شرح حال رجال ایران- قرون 12 و 13 و 14 هجری» می نویسد:
«روزی سردار عبدالعزیز خان اولین سفیر افغانستان در ایران که پس از استقلال آن مملکت و بیرون آمدن از تحت حمایت و سلطه انگلستان در سال 1919 میلادی یا 1298 خورشیدی به ایران آمد از قول عمو و پدر زن خود – سردار اسکندر خان که سالیان متمادی در ایران بود و بیشتر ایام در اصفهان اقامت داشت و در همان جا درگذشت و مدفون شد – به نگارنده این سطور چنین نقل می کرد:
روزی سردار از سید جمال الدین که به تهران آمده بود پرسید من تمام خانواده های معروف افغانستان را به خوبی می شناسم و شما از هیچ یک از آنها نیستید. چرا خود را افغانی شهرت داده اید؟ سید جمال در پاسخ اسکندرخان گفت: چون من خیالاتی دارم و می خواهم در اقدامات و عملیات چندی داخل شوم و دولت ایران در ممالک خارجه نماینده دارد و ممکن است مانع اقدامات و عملیات من شود و مرا جلب کنند خودم را افغانی معرفی کردم زیرا افغانستان در هیچ جا نماینده سیاسی ندارد و می توانم آزادانه به کارهای خودم مشغول باشم و کسی متعرض و مزاحم من نخواهد شد.»
4. یکی از دلایلی که قائلان به افغان بودن سید جمال می آورند انتقال جنازه او به افغانستان است. این در حالی است که جنازه در استانبول به خاک سپرده شد و 50 سال بعد استخوان های باقی مانده را از استانبول به کابل منتقل کردند. به عنوان بارزترین مثال میتوان پرسید: آیا دکتر علی شریعتی که در دمشق مدفون است سوری است؟!
اگر سید جمال الدین اسد آبادی افغان بود حکومت عثمانی پیکر او را بلافاصله پس از مرگ تحویل افغان ها میداد نه آن که در استانبول به خاک بسپارد.
او در 10 مارس 1897 میلادی مطابق با 6 شوال 1314 قمری در گورستان مشایخ استانبول دفن شد و 50 سال بعد که دولت ترکیه تشکیل شده و عثمانییی دیگر در کار نبود- مقارن با سال 1323 خورشیدی - استخوان هایی به کابل انتقال یافت.
اگر عثمانیها سر کار بودند اجازه نمیدادند و این دولت لاییک ترکیه بود که ترجیح میداد چهرهای که نه با نام سرزمین که با ایدههای اسلامی شناخته میشود در خاک آنان مدفون نباشد. سکوت پادشاه جوان و دولت ایران نیز در قبال این انتقال سه دلیل داشت:
نخست این که محمد رضا پهلوی جوان آن قدر صنم و گرفتاری به خاطر جنگ جهانی و تنش با اتحاد شوروی بر سر آذربایجان داشت که به این فقره نیندیشد.
دوم این که شاهی که از عهده انتقال زنده و مرده پدرخودش به کشور برنمی آمد چگونه می توانست به دنبال انتقال جسد سید جمال از ترکیه به ایران باشد؟
سوم هم این که درست یا نادرست سید جمال به عنوان آمر ترور ناصر الدین شاه قاجار شهرت داشت و با همه نفرت پهلویها از قاجار دولت پادشاهی پهلوی علاقهای به انتقال پیکر فرد مشهور به فرمان دهنده قتل یک پادشاه نداشت. سال ها بعد دیدیم که نسبت به صحنه ترور ناصر الدین شاه در سریال «سلطان صاحبقران» حساسیت نشان دادند زیرا دوست نداشتند خلایق احساس کنند میتوان شاهِ قدَر قدرتی را به گلوله ای از پا انداخت.
5. در تصاویر دو تذکره یا گذرنامۀ او - که یکی از سرکنسولگری وین و زمان عزیمت به روسیه و دیگری از مصر برای او صادر شده – نشانی از «افغانی» نمی بینیم و همین نشان میدهد در سالهای بعد و حول و حوش همان نقل خاطره اعتمادالسلطنه (صنیعالدوله) این عنوان را برای خود برگزیده و مربوط به سالهای آخر است و احتمالاً برپایۀ ملاحظات عثمانی.
6. ادوارد براون در همان کتاب "انقلاب ایران" به ملاقات سید و ناصرالدین شاه در مونیخ و قبل از تیره شدن روابط آنان اشاره میکند و مینویسد:
«سید جمال الدین در پایتخت روسیه بود که ناصر الدین شاه از آنجا عبور و چند روزی توقف کرد. شاه، طالب ملاقات او شد. لیکن او اعتنایی به ملاقات و مصاحبت او نشان نداد. بعد در مونیخ بین او شاه ملاقات دست داد و شاه به او تکلیف کرد که او را صدر اعظم خویش خواهد ساخت.»
آیا امکان دارد شاه ایران – آن هم ناصرالدین شاه- که آخرین پادشاه به معنی سنتی کلمه و حاکم بر جان و مال و ناموس و دارای قدرت مطلقه بوده به «سید جمال افغانی» پیشنهاد صدارت ممالک محروسه ایران را بدهد؟!
7. سید جمالالدین نه یک ایرانی ناسیونالیست که معتقد به انترناسیونالیسم (جهان وطنی) بود. جرج زیدان در کتاب مشاهیر شرق مینویسد:
« آرزوی او وحدت مسلمین اقالیم جهان تحت لوای یک امپراتوری بزرگ و خلافت عالیه بوده » و بر این پایه میتوان گفت به عمد خود را افغان میخواند تا فراتر از یک ملیت شناخته شود.»
8. برخی بر این باورند که از سر رنجیدگی از ایران آن روزگار و ایرانیان خوابزده عنوان «افغانی» بر خود نهاده بود. مانند فردی که نام خانوادگی خود را به خاطر اختلاف با پدر یا برادران تغییر می دهد. نشان آزردگی است اما نسب را از میان نمی برد. (این احتمال را البته این نویسنده قوی نمی داند و تنها نقل میکند).
9. اگر ایرانی نبود چرا در نامۀ بلند خود به ملکه ویکتوریا از تعبیر «مملکت من» استفاده میکند و می نویسد: «مملکت من، به حالت خرابی افتاده و از جمعیت آن کاسته شده است»؟-[ نامه ها و اسناد اسدآبادی به کوشش خسرو شاهی]. جالبتر این که چنانچه از کتاب «تاریخ اجمالی ایران» بر میآید چند بار از خلیجفارس سخن میگوید. آن هم در روزگاری که عثمانیها مسلط بودند. این حساسیت و علاقه از کجا می آید؟ از افغان بودن؟
10. این نکته البته درست است که کتاب "تاریخ افغان" را هم نوشته است. اما به زبان عربی و گویا هنوز به فارسی ترجمه نشده و در آن تصریح می کند افغان ها در اصل ایرانی اند و جدایی هرات را دسیسه انگلیس می داند. حال آن که اگر افغان بود به این موضوع نمیپرداخت. از این رو برخی معتقدند افغانی یا کابلی امضا میکرد تا بگوید افغانها ایرانیاند نه آن که ایرانی بودن خود را انکار کند و به گمانم دکتر سید جواد طباطبایی نیز به این نکته باور داشت.
ممکن است گفته شود به قول ادوارد براون مستشرق اعتمادی نیست و قصد تفرقه داشته یا از کجا که مهدی بامداد هم آن خاطره را از خود نساخته باشد یا کتابی در هندوستان است که با حروف سربی به چاپ رسیده (تتمه البیان فی تاریخ الافغان) که در آن به استناد امضای سید از او با عنوان افغانی یاد شده اما اگر همه این موارد را بپذیریم باز مهم ترین منبع که جای کمترین تردید ندارد همان روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه (صنیعالدوله) است که در بند اول به آن اشاره شد.
****************
10 دلیل بالا تماما مستند به اسناد تاریخی است اما سه دلیل دیگر هم می توان ارایه کرد که اگرچه به قوت و قدرت موارد بالا نیست ولی قابل نقل است:
1. شیخ عبده در مقدمه رساله نیچریه در رد مادیون و طبیعیون که به قلم سید جمالالدین است، به زبان عربی نوشت: «او به دو علت خود را افغان معرفی مینمود. اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدفهایش برسد و دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج از کشور قرار داده بود، برهاند.»
2. نامه ای منسوب به سید خطاب به میرزای شیرازی که گفته می شود در صدور فتوای تنباکو تاثیر داشته است:
«پادشاه ایران سست عنصر و بدسیرت گشته، مشاعرش ضعیف شده، بدرفتاری را پیش گرفته، خودش از اداره کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است، لذا زمام کار را بهدست مرد پلید بدکردار پستی داده که در مجمع عمومی به پیغمبران بد میگوید، به مردم پرهیزکار تهمت میزند، به سادات بزرگوار توهین مینماید، با وعاظ مثل مردم پست رفتار میکند، از اروپا برگشته، پرده شرم را پاره کرده و خوی سری را پیش گرفته، بیپرده بادهگساری می نماید، با کفار دوستی میورزد، با مردم نیکوکار دشمنی میکند، این کارهای خصوصی اوست ...
اما آنچه به زیان مسلمانان انجام داده این است که قسمت عمده کشور و درآمد آن را به دشمنان فروخته که به تفصیل عبارت است از:
کانالها و راههایی که به کانالها منتهی میشود و همچنین خطوطی که از معادن به نقاط مهم کشور متصل است.
کاروانسراهایی که در اطراف خطوط شوسه بنا می شود (در تمام کشور) به انضمام مزارع و باغستانهایی که در اطراف این راهها واقع است.
راه از اهواز تا تهران آنچه از ساختمانها و مسافرخانهها و باغستانها و مزارع در اطراف آن واقع است.
تنباکو و آنچه لازمه این محصول است (از مراکز کشتزارها، خانهها، نگاهبانان و متصدیان حمل و نقل و فروشنده ها هر کجا واقع شده و هر جا ساخته شود)....
ولی تو نظر به توانایی و نفوذ کلمهای که داری در همه آنها مؤثر خواهی بود، دلهای پراکنده آنها را متحد خواهی کرد، این اختلاف کلمه را از میان برمیداری و بهواسطه تو قدرتهای اندک، جمع خواهند شد یک کلمه تو سبب ایجاد وحدتی میشود که این بلاهای محیط بر کشور را بر طرف سازد و دین اسلام را حفظ نموده و جامعه دینی را نگاه دارد پس همه با تواند و تو نزد خدا ومردم مسؤول خواهی بود باز میگویم علماء و پرهیزکاران در نتیجه دفاع منفردی که از دین نمودند از این مرد سرکش سختیهایی کشیدند که در تاریخ نظیر ندارد چون میخواستند بلاد مسلمین را از شر اجانب حفظ کنند، هرگونه تحقیر و رسوایی را متحمل شدند ...» مشخص است که آنچه گفته درباره ایران است و ربطی به افغانستان ندارد.
3. نامه ای به یک دوست در روزهای آخر که در آن می نویسد:
به دوستان بگویید «شما که میوه رسیده ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زدهاید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانه سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار. سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص. شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانه ی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات.»
اگر هم سه فقره آخر محل مناقشه باشد در 10 مورد قبل جای تردید نیست...