دکتر سپهر قاضی نوری، استاد دانشگاه نوشت: مفهوم «کشور» به معنای امروزی آن (یعنی دولت-ملت)، چندان سابقه ای ندارد و معمولاً به عهدنامه وستفالی در قرن هفدهم ارجاع داده می شود. اما برای ایرانیان، این مفهوم حداقل ریشه در شاهنامه دارد که برای ایراندوستی، هزاران سال پیشینه قایل شده است.
ایراندوستی، در دهه های اخیر از دو سو مورد هجمه و انکار قرار گرفته است: از یک طرف، اسلام گرایانی که به دنبال یکپارچه کردن مسلمانان تمام جهان هستند و به خصوص پس از انقلاب سال 57، قدرت مانور زیادی یافتند، اما در سال های اخیر، تا حد زیادی ناامید شده اند و لذا مخاطب این نوشته نیستند، و از طرف دیگر، جهان وطن هایی که به واسطه فضای مجازی و دهکده جهانی و ترویج فرهنگ جهانی شدن (که البته در حقیقت، تحمیل فرهنگ کشورهای قوی تر دنیاست) معتقد هستند که مرزهای کنونی کاملاً قراردادی است و ما در برابر بشریت متعهد هستیم نه در برابر هم وطنان خودمان.
این تفکر دوم، نفوذ زیادی در میان جوانان یافته و هر روز شاهد تفوق فکری این جریان هستیم که منجر به مهاجرت جوانان ما می شود و علت آن هم، وخامت اوضاع اقتصادی و اجتماعی و بین المللی ایران و نیز تخریب روحیه ایران دوستی توسط طرفداران تفکر اول است.
در نقد این نگاه جهان وطنی، باید گفت که اولاً همان طور که تب مارکسیسم و پان اسلامیسم و پان عربیسم و سایر پان های این گونه ای خوابید، این تب هم خواهد خوابید و ایران پابرجا خواهد ماند. ثانیاً خود کودکان و جوانان امریکایی که کشورشان منشأ این تفکر است، تعصب عجیبی روی کشورشان و نمادهای ملی آن نظیر پرچم و سرود ملی دارند، و ثالثاً همان طور که گفتیم، "ایران" برخلاف اکثریت قریب به اتفاق کشورهای جهان، یک مفهوم قراردادی نیست و سابقه تمدنی چند هزار ساله دارد، هرچند به زور قراردادهای تحمیلی، بخش هایی از آن توسط قدرت های بزرگ بریده شده باشد.
اما بار دیگر به این سؤال برگردیم که چرا باید ایران را که وطن ماست، دوست داشته باشیم و در مقابل آن متعهد باشیم؟ آیا مثلاً جنس خاک یا مردم یا آب و هوای آن فرقی با بقیه دنیا دارد که باید ما را به خود علاقه مند سازد؟ قطعاً موضوع این نیست. بلکه مسأله این است که هر یک از ما از روزی که پا به جهان وجود گذاشته¬ایم، و با هر آنچه با آن رشد کرده و بالیده ایم، ماحصل دستاوردهای فرهنگی و تمدنی مردمی بوده است که در این گوشۀ دنیا زیسته اند، مدرسه، بیمارستان، خانه، جاده و نیز معلم و پزشک و حتی محبت والدینی که از آنان بهره برده ایم نتیجۀ تلاش و دسترنج این مردم بوده است.
اگر امروز من به عنوان معلم حقوق می گیرم، از اندوختۀ نسل های قبلی اهالی همین محدوده ایران کنونی است و اگر کودکان و جوانانی را آموزش می دهم به امید ایجاد ارزش برای نسل های بعدی آنان است. اگر من در بیابانی خالی از انسان به دنیا آمده بودم، هرقدر هم تلاش می کردم، صاحب دارایی امروز نبودم.
به هر ترتیب، آنچه فکر و ذهن و روحیۀ مرا ساخته است، حاصل تفکر و اندیشه های مردمان این سرزمین است، و آنچه امروز هستم، خوب یا بد، متعلق به آن ها است. من از منابع مادی و معنوی این مردم رشد کرده ام، نه از دارایی مردم فلان کشور در آن سوی جهان. درست است که از کالاها و فناوری های همه دنیا استفاده کرده ام، اما هیچ یک از آنان، به رایگان در اختیارم قرار نگرفته، بلکه منابع زیرزمینی و کشاورزی و انسانی ایران بابت آن ها پرداخت شده است.
ایران است که به ما هویت داده و ما را از بقیه انسان ها متمایز ساخته است و می دانیم که این هویت چقدر اهمیت دارد. وقتی اسم افراد در شخصیت آنان تأثیر بزرگی دارد، چطور می شود هویت ملی و زبانی، حیاتی نباشد؟
مؤلفه های هویتی نظیر پیشینه و زبان و از همه مهم تر، سرنوشت مشترک، مردمان داخل این مرزهای به ظاهر قراردادی را با بندهایی نامرئی ولی مستحکم به یکدیگر پیوند زده است. لذاست که هیچ یک از آنان نمی تواند از دغدغه برای این وطن رها شود ولو اکثر عمر را در گوشۀ دیگری از دنیا زیسته باشد.
تک تک ما نسبت به این کشور، این مردم، این فرهنگ و این تمدن مدیونیم و مسئولیت داریم.
به زبان آن ترانه معروف مرحوم ناصر عبداللهی:
هم نفس این وطنم، هم دل دلبستگیاش
همدم دلواپسی و هم قدم خستگیاش