افشین علاء*
نامهی سرگشادهی عباس عبدی به آقای خاتمی، علاوه بر نکات مهم و اشارات دقیقی که داشت، زبان حال بسیاری از خیرخواهان و دلسوزان جریان اصلاحات بود. حرفهایی که سالها تلنبار شده بود، اما هرکس به دلیلی از بیان آن خودداری میکرد. البته بعید میدانم کسی میتوانست آن حرفها را به این شیوایی و با این میزان از دقت و هوشمندی بیان کند یا بنویسد!
اولین نکتهی مهم در نامهی آقای عبدی، ضرورت توجه به اقتضائات زمانی است. نکتهای که بسیاری از چهرههای شاخص جریان اصلاحات نیز از آن غافلاند. به گونهای که برخی از این عزیزان همچنان در فضای دوم خرداد ۷۶ ماندهاند و گمان میکنند اقتضائات امروز همان است که در آن زمان بود. هم از این روست که روی کار آمدن دولت آقای روحانی و اعتدالیون نزدیک به اصلاحات نیز نتوانست رضایت این بخش از بدنهی اصلاحطلبان را جلب کند.
حتی امروز هم که چهرهای اصلاحطلب رئیسجمهور شده است، باز شاهدیم که بسیاری از اصلاحطلبان، از برخی شیوههای تعامل او با حاکمیت، ترکیب کابینه و برخی مواضع رئیسجمهور غافلگیر شدهاند و بعضی نیز معترضاند. این غافلگیری دقیقا در عدم شناخت لازم از اقتضائات زمانی ریشه دارد.
نباید از پزشکیان توقع داشت مواضعی مشابه خرداد ۷۶ اتخاذ کند. در آن مقطع، رهبر اصلاحات نهتنها میتوانست کابینهای یکدست تشکیل دهد، بلکه با تکیه بر جمعیتی کثیر و جوانانی مصمم، قادر بود حتی سمت و سوی حاکمیت را نیز تحت تأثیر افق نگاه خود و جریان متبوعش قرار دهد. اما اکنون شرایط تغییر کرده است و پیروزی اصلاحطلبان در انتخابات به معنی تکرار دوم خرداد نیست. هرچند آن پیروزی نیز مرهون تغییرات در احوال و اوضاع زمان بود. چراکه به قول آقای عبدی: "انتخابات عامل تغییر نیست، بلکه محصول تغییر است.
نیروی سیاسی در وهلهی نخست و پیش از هر چیز باید درک و تحلیلِ روشنی از تحولات داشته باشد و کنشها و برنامههای خود را متناسب با آن شکل دهد. در غیر این صورت، ناسازگاری میان شرایط جدید و کنشهای پیشین که کارآمد نیستند، توان و اعتبار نیروی سیاسی را از میان میبرد."
البته امثال بنده میدانیم که آقای خاتمی از واقعیات آگاه است و بر اقتضائات برهههای گوناگون اشراف دارد. صداهای متفاوتی هم که از جبههی اصلاحات به گوش میرسد، لزوما انعکاس نظر ایشان نیست. چراکه برخی چهرههای اصلاحطلب از حدود مطالبات رهبر اصلاحات نیز فراتر رفته و به قول آقای عبدی به "ادبیات رادیکال و مبارزهجویانه" روی آوردهاند. ادبیاتی که عبدی آن را "ذاتپندار و فاقد رویکرد تحلیلی و جامعهشناختی و بیگانه از نسبیاندیشی" میداند.
عبدی بهدرستی تأکید میکند: "ذاتپنداری به دگماتیسم منجر میشود که لازمهی سیاست مبارزه است." یعنی همان چیزی که خط قرمز رهبر اصلاحات است. کیست که نداند آقای خاتمی هرگز عزم عبور از نظام و مبارزه با آن را نداشته و ندارد؟ ولی از آنجا که جبههی اصلاحات با وجود مستقل عمل کردن، در سپهر سیاسی کشور به آقای خاتمی منسوب است، غالبا بسیاری افراد و جریانها بهعمد یا ناآگاهانه، مسئولیت هر کنش و رویکردی در این جبهه را متوجه ایشان میدانند.
مشکل دیگر اصلاحات که آقای عبدی به آن اشاره کرده و آن را تا حدی متأثر از مشکل اول دانسته، "فقدان رویکرد تحلیلی موثر و راهگشا"ست. عبدی میگوید: "چارچوب تحلیلی این افراد بیش از آنکه معطوف به آینده باشد، اسیر چارچوبهای گذشته است. تحلیلهایی که معطوف به شخصیت و روانشناسی افراد است (اغلب هم نادرست است) و به ساختارها و عوامل اجتماعی توجهی ندارد. تحلیلهایی که در خدمت سیاست مبارزه است و نه در خدمت فهم واقعیت. شجاعت تصمیمگیری را در زندان رفتن و روی یک موضع ایستادن و مبارزه میداند، نه انعطافپذیری و پیشبرد امور و خیر عمومی."
به نظر بنده باید درایت و شهامت توأمان آقای عبدی را بهخاطر اظهار این واقعیات ستود. چراکه بسیاری از چهرههای شاخص جریان اصلاحات در سالهای قبل و برخی نیز هماکنون، بهخاطر اصرار بر مواضع خود یا به زندان رفتهاند یا حصر، تبعید و محرومیتهای دیگر را به جان خریدهاند. بنابراین به طور طبیعی باید نزد چهرههایی چون آقای عبدی قهرمان تلقی شوند. اما او این نوع کنشگری را غیر ضروری میداند.
من نیز بر این باورم که تحمل این هزینهها توسط اصلاحطلبان نه دیروز ضرورت داشت و نه امروز، و چه بسا تحمل این مرارتها به مرور زمان به انرژی هدر رفتهای تبدیل خواهد شد. زیرا وقتی رهبر اصلاحات از ستیز با نظام و نفی حاکمیت پرهیز میکند و همواره حامی گفتگو و مداراست، دلیل ندارد عدهای از درون این جبهه بر نفی و مبارزه اصرار کنند و هزینههایی بدهند که اگرچه دل ما را به درد میآورد، اما وجدان عمومی را آنگونه که باید و شاید تحت تأثیر قرار نمیدهد.
از آن مهمتر کمکی به تحقق مطالبات اصلاحطلبان نیز نمیکند. میدانم که گفتن این حرفها اسباب دشمنی و ملامت بسیاری از منتقدان و ناراضیان وضع موجود را فراهم میکند. هم بخشی از چهرههای مطرح اصلاحات، و هم جوانترهایی که امثال مارا سازشکار، وابسته، حکومتی و... میدانند. اما به این عزیزان هم عرض میکنم: اگر واقعا خواهان براندازی هستید، باید بدانید که جریان اصلاحات، اپوزیسیون نیست. بلکه بخشی ناگسستنی از پیکرهی همین انقلاب و همین نظام است. پس به سودای مبارزه با نظام به اصلاحات دلخوش نباشید. نه پزشکیان و خاتمی حاضرند از نظام عبور کنند و نه شاکلهی اصلی جناح اصلاحات که در خط امام دههی شصت ریشه دارد، به نیروهای وفادار خود اجازهی رویارویی با نظام را میدهد.
پزشکیان پیش از آنکه اصلاحطلب باشد، هوادار نظام و تابع رهبری است و اجازه نمیدهد اعتراضات و انتقاداتش به مواجهه و رویارویی با نظام بینجامد. رویکرد عزیزانی که تحمل حبس و حصر و... را به جان خریدهاند، با رویکرد این دولت، متفاوت و گاه در تضاد است. البته این به معنای عدم تفاوت میان روی کار آمدن دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا نیست.
اتفاقا یکی از امیدهایی که با پیروزی آقای پزشکیان ایجاد شد، گشایشهای سیاسی و رفع حصر، حبس، محدودیت و اخراجهاست. ولی شرط اصلی تحقق این مطالبات، شناخت واقعیات، التزام به قواعد ضروری، واقعنگری و تعقلی است که در نامهی عبدی به آنها اشاره شده است. ضمن آنکه من این نامه را نسخهای میدانم برای علاج دردهای مزمن و متعددی که سالهاست جریان ریشهدار اصلاحات از آنها رنج میبرد. جریانی که به قول عبدی: "در حال تبدیل شدن به یک گروه بسته با رویشهای اندک و ریزشهای فراوان است. به گونهای که مواضع آنها (در کنار محدودیتهای رسمی) باعث شده تا نسل بعدی و جوانتر جایگزین نشوند و از طرف دیگر، حلقه روابط خودشان هم بسته و محدود به شبکه روابط دوستی و خانوادگی شده است."
باید بگویم که صحت این ادعا را شخصا تجربه کردهام. چراکه دستکم حلقههای فرهنگی، هنری و ادبی متمایل به اصلاحات را از نزدیک میشناسم و با برخی از آنان دو سه دهه سابقهی آشنایی دارم. متأسفانه باید بگویم باورها و تحلیلهای اغلب افراد این محافل، ثابت و بدون تغییر باقی مانده است. طوری که گاه احساس میشود در امروز زندگی نمیکنند و جز به خاطرات خوش و نوستالژیک برههای خاص از دوران طلایی اصلاحات نمیاندیشند. بدیهی است به مرور حلقهی روابط خود را تنگتر کرده و افرادی را که خواستهاند تغییرات و اقتضائات برهههای گوناگون را در مشی سیاسی خود لحاظ کنند، با بدبینی از خود راندهاند. بنابراین رفته رفته به حلقههایی بسته و اغلب رفاقتی و خانوادگی تبدیل شدهاند که تنها به منافع انحصاری و مشترک میاندیشند و متوهمانه میکوشند تداوم مشی اصلاحات را نیز با ملاکها و معیارهای تاریخ مصرف گذشتهی خود انطباق دهند.
از این روست که همواره در وفادار ماندن به اصلاحات یا تمایل به اپوزیسیون، مردد و سرگرداناند. این تجربهی شخصی من در حیطهای تخصصی و محدود است. اما بر این باورم که اوضاع در سایر حلقهها و گعدههای متمایل به اصلاحات، حتی سیاسیون نیز همین گونه است. بنابراین من هم از رهبر اصلاحات انتطار دارم هرچه زودتر به تدابیری جهت ایجاد تحول و القاء واقعبینی و تفهیم کنشگری منجر به فایده در بدنهی اصلاحطلبان بیندیشند.
* افشین علاء، شاعر و نویسنده ایرانی