قسم به قدس...
حامد شیخپور: نهم شهریورماه هر سال، یادآور سالروز شوم ربایش امام موسی صدر به دست یکی از اشقیای زمان بود که در دنیا به مفتضحانهترین شکل، تاوان دید و در آخرت هم عذاب محرومساختن جهان اسلام از وجود آن سید بلندبالا را خواهد چشید.
مثنوی کوتاه زیر، پیشکشی است به ساحت آن ایرانمرد نازنین لبنان:
رسید میوهی شیرین باغ ایرانی
به روی شاخهی پیوند سیب لبنانی
چکاوکان بهترنّم، ترانه میخواندند
سرود صلح و صفا شادمانه میخواندند
میان باغ، همه عاشقانه جمع شدند
شبیه شاپرکان، شاهدان شمع شدند
نگاههای همه سوی شمع دوخته بود
هماو که هستی خود بهر جمع، سوخته بود
کسی که قامتش از سرو، دلبری میکرد
علوّ همتش از کوه، برتری میکرد
کسی که مهر، ز رخسارش آبروی گرفت
کسی که ماه، ز روی نکوش، روی گرفت
هم او که هر نفسش، رشک عطرها میشد
کلامی از دو لبش، مشق سطرها میشد
کسی که روح تَرَش در جهان نمیگنجید
شکوه هیبت او در بیان نمیگنجید
کسی که راه رهایی به بردگان آموخت
طریق زندهشدن را به مردگان آموخت
کسی که در همهجا بذر دوستی میکاشت
ز هر چه رنگ ریا میگرفت واهمه داشت
شجاع بود ولی از دروغ میترسید
چو بید بر سر ایمان خویش، میلرزید
ز هر چه ظلم و بدی بود، خون دل میخورد
شبیه گل به هر آنجا که بود، دل میبُرد
اگرچه بود شکفتن، هماره عادت او
ربود باد خزان، ناگهان طراوت او
وزید باد سَمومی ز سمت مغربِ شوم
سیاه شد همهجا از نفیرِ باد سموم
گرفت دست جفا گل ز باغ و آن را چید
چو چید، چوبِ تر و چشمه و چمن خشکید
جبین باغ چروکید و اخم، در هم شد
بهشت بود جهان، ناگهان جهنم شد
خدا کند که دوباره بهار برگردد
گلم به همره آن تکسوار برگردد
دوباره خرّم و زیبا شود زمین و زمان
شمیم صلح و صفا آید از سوی لبنان
عروس منطقه، بار دگر جوان گردد
قسم به قدس که موسای صدر برگردد