چشمهایت
سرنوشت را رقم میزنند
مثل گلولهای بیهدف
که مرگ و زندهگی را
*******************
می گردم در خاطره ها
جایی در آن ها نداری
در دایره المعارف ها جستجو می کنم
عکسی از تو در آن ها نیست
در واژه نامه ها نگاه می کنم
نامی از تو نیست
نگاهی به خود می کنم
تورا می بینم
جز من جایی برایت نمانده ، می بینی ؟
*******************
بی آن که بوی تو را بشنوم
ریشه های سیاهم
در تاریکی بیدار می شوند
فریاد می زنند : بهار ، بهار
شاخه های درختم من
به آمدنت معتادم
*******************
هیچ وقت عاشق زنانى نباش
که سکوت کرده اند
زیرا که زخم هاى شان
سر باز مى کند
*******************
خوشحالم که می تونی مهمترین درس زندگیت رو یاد بگیری :
تو نمی تونی روی هیچ کس غیر از خودت حساب کنی
ناراحت کننده است ولی واقعیت داره !
*******************
من پذیرفته ام
که برای آدم های اندک شماری
می شود حرف زد …
*******************
گاهی تاوان خاطرات ،
جنون است و بس …
*******************
هوا
چنان سرد است
که سرما را حس نمى کنم
و زخم
چنان گرم
که درد را
کنارت مى نشینم
دستم را گرم مى کنم
و خاکستر مى ریزم
بر زخمم
*******************
اینکه چشمان تو زیباست
درشعر من نمی گنجد
هنوز کلماتی هستند که کسی نمی شناسد
کلماتی در وصف زیبایی چشمهای تو
کلماتی که اگر یافت شود
کسی درک نخواهد کرد
*******************
یک نگاه
می تواند آغاز دوست داشتن باشد
یک حرف
می تواند دلت را به لرزه در بیاورد
یک صدا
می تواند صدای یک آشنای دور باشد
گاهی اتفاقات کوتاه
رخدادهای بزرگی را به همراه می آورند
با یک نگاه دل می بندی
با یک حرف بیمار می شوی
و با یک صدا خاطره می سازی