بهار را دوست دارم
اگر در ستایش شکوفه باشد.
باران را دوست دارم
اگر در ستایش آسمان باشد.
و شعر را دوست دارم
اگر در ستایش سکوت باشد.
********************
زیاده خواه نیستم
جاده ی شمال
یک کلبه ی جنگلی
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی
کمی هیزم
کمی آتش
مهِ جنگل
کمی تاریکیِ محض
کمی مستی
کمی مهتاب
برای حال بیشتر … چند نخِ سیگار
و بوی یار
و بوی یار
و بوی یار
********************
چگونه میتوان گریخت
از پیوند سنگین پرده و تاریکی؟
چگونه میتوان
خاطرِ پنجره را
با یک زندگی دوباره
آشتی داد؟
********************
در نی زار
پرنده ای اندوهگین می خواند
گویی چیزی را به یاد آورده
که بهتر بود
فراموش کند .
********************
هر سربازی
در جیبهایش
در موهایش
و لای دکمه های یونیفورمش
زنی را به میدان جنگ میبرد
آمار کشته های جنگ
همیشه غلط بوده است
هر گلوله
دونفر را از پا در می آورد
سرباز
و دختری که در سینه اش میتپد
********************
تا تو را تکرار کنم
من ادامه می یابم
از نسل من فرزندی به جای خواهد ماند
همنام تو .
در کوچه ها اگر سیمای مرا دیدی
به نوازش درنگی کن
همنام تو
قسم به نام تو
که
نوازش تو را بر خاکم خواهد نشاند .
********************
زیر باران
با خرمن خیس یادت،
خاطره ها را ورق می زنم
کجای دل من
رنگین کمان را نوشته ای
که هر ابری بیاید
من دلم
باز هم باران می خواهد …
********************
مهر او
زمزمه جویبار بود
درروزهای مکرر خالی
حال
من مانده ام
و خروش یک اقیانوس
********************
برق رفته بود
از تاریکی استفاده کردم
تا جای خودم را با تو عوض کنم
صبح
نان تازه خواهی خرید
و مرا دوست خواهی داشت.
********************
چه جمع عاشقانه ای ست
هر شب!
حضور من و خیالت
در کنار آتشی که در درونم به پاست.