حتی اگر نباشی
نامت
در سررسید کوچک من هست
با یک شماره که دیگر
شوق جواب ندارد
*********************
حس عجیب مرگی لطیف با من است…
نمی دانم در این ثانیه های آرام،
زنها
چرا اینهمه زیبا شده اند
یا ماه اینهمه درخشان
اینهمه بوی گل چرا در هوا پیچیده است؟
گمانم مرگ آنقدر ها هم بد نیست!!
مانند طعم دلنشین یک شکلات تلخ…
*********************
بعد رفتنت
رودخانه ای از این اتاق گذشت
و من
نه سیبی سرخ بودم
که به دست های کسی برسم
نه برگی خشک
که جایی گیر کنم
قایقی کاغذی بودم
پر از کلماتی از تو.
حالا سال هاست
ماهیانی با حافظه طولانی
داستان غرق شدنم را
دور پاهایت
تعریف می کنند.
*********************
تجـانس غریبی دارد
شـعر با چشــم تو
دست هایت با بهــار
*********************
گاهـــی
نمیشــه دســت از دوست داشتن یکی برداشــت
حـــتی
وقتــــی ازش متنفــــری !
*********************
قبلاََ فکر می کردم
اگه دو نفر همیشه به هم راست بگن،
یعنی عینِ حقیقت رو بگن،
باید خیلی صمیمی باشن،
ولی الان دیدم که برای حفظ صمیمیت
انگار مجبوری بعضی جاها دروغ هم بگی!…
*********************
دوستی میان دست هایمان
از دوستی من و تو محکمترند
و زلال تر
و عمیق تر
هر وقت من و تو دعوا میکنیم
و مشت هایمان را در هوا تکان میدهیم
دست هایمان همدیگر را در آغوش میگیرند
بوسه ای رد و بدل میکنند
و بخاطر نادانی ما
به هم چشمک میزنند
*********************
دلخوشیم که در نیمه ی تاریک دنیا
کسی ما را گم کرده است
و دارد در به در
دنبالمان می گردد
کسی که زنگ در را
همیشه بعد از هجرت ما
به صدا در خواهد آورد
*********************
می دانم
در نهایت من و تنهایی
باهم خواهیم ماند
او سیگارش خاموش خواهد شد و
من نیز برای همیشه
خواهم خوابید
*********************
پاییز من از آنجایی آغاز می شود
که تو چند قدم از شعرهایم دور می شوی
بانو …
همیشه همین است که می بینی
برگ ها وقتی به مردن فکر می کنند
که مهر تمام شده باشد…