کار هنر، بهویژه هنر مکتوب (ادبیات) از قدیمالایام نشان دادن «زیبایى حقیقت» بوده است. انسانى که حقیقت را زیبا ببیند، در بند عقاید خود نیست و همانگونه که دماسنج صرفاً دماى لحظه فعلى را نشان مىدهد، انسان حقیقتطلب نیز باید با تمام صداقت و جدیّت، عقیدهاى را بپذیرد یا بیان کند که فعلا گمان مىکند انطباق بیشترى با حقیقت دارد.
مصطفی ملکیان نوشت: یونانیان و رومیان قدیم سه امر را مایۀ آرامش و قرار روان آدمیان مىدانستند: «راستى» یا «حقیقت»، «نیکى» یا «خیر»، و «زیبایى» یا «جمال». پىجویى راستى و حقیقت در تاریخ بشر، «علم» و شاخههاى مختلف معرفت آن از جمله «فلسفه» را پدید آورده است؛ در طلب خیر و نیکى بودن، «اخلاق» و اخلاقى زیستن را در میان ما رقم زده است؛ و در پى زیبایى و جمال بودن، پیدایش «هنر» را باعث شده است.
در رتبهبندى این ارزشها، راستى در جایگاه اوّل، نیکى در رتبه دوّم، و زیبایى در مکان سوّم قرار مىگیرد؛ زیرا نیکى در سایۀ حقیقت و راستى معنا مىیابد و زیبایى نیز در پرتو حقیقت و نیکى شناخته مىشود. فلسفه با حقیقت سر و کار دارد و هنر با زیبایى؛ بنابراین آنچه فلسفه درباره هنر مىتواند بگوید «حقیقتِ زیبایى» است و آنچه هنر دربارۀ فلسفه مىتواند بگوید «زیبایى حقیقت» است.
حقیقتِ زیبایى
هنر فرآیندى بشرى است که فراوردهاش زیبایى است و هنرمند یا زیبایىهاى موجود ولى نامکشوفِ هستى را برجسته و آشکار مىکند و یا زیبایىهاى ناموجودِ هستى را مىآفریند.
زیباییِ حقیقت
کار هنر، بهویژه هنر مکتوب (ادبیات) از قدیمالایام نشان دادن «زیبایى حقیقت» بوده است. انسانى که حقیقت را زیبا ببیند، در بند عقاید خود نیست و همانگونه که دماسنج صرفاً دماى لحظه فعلى را نشان مىدهد، انسان حقیقتطلب نیز باید با تمام صداقت و جدیّت، عقیدهاى را بپذیرد یا بیان کند که فعلا گمان مىکند انطباق بیشترى با حقیقت دارد.
بسیارى از ما صرفا به این سبب دشمنایم که عقایدمان ناسازگار است و یا تنها به این سبب نزدیکایم که عقاید یکسانى داریم. این در حالى است که آنچه در تعاملات اجتماعى ملاک عمل است، خصوصیات اخلاقى - روانى افراد است؛ نه عقاید آنان.عاشقان حقیقت، هیچ وقت در بند عقیدۀ خود نمىتوانند بمانند. عقیدهپرستى چیزى جز خودپرستى نیست و کسانى که عقیدۀ خود را مىپرستند، به نوعى خودشیفتگى روانى دچار هستند. آنها که زیبایى حقیقت را درک کردهاند، از بند عقاید رهیدهاند و تنها در پى آواز حقیقت مىدوند.