عصر ایران؛ مهرداد خدیر- بیگمان مهمترین خبر شهریور 1401 خورشیدی از حیث اثرگذاری و بسامد که در عین حال، یک نقطۀ عطف به حساب میآید خبر درگذشت مهسا (ژینا) امینی در مقر پلیس امنیت اخلاقی (کمیتۀ وزرا- گشت ارشاد) است که فارغ از علت مرگ افکار عمومی را از این نظر جریحهدار کرد که دختر زیبای مسافر و غریب در تهران را چرا باید ون گشت ارشاد با خود به آن محل ببرد؟ رسانههای رسمی و پارهای کاربهدستان که از این همه توجه به آن شگفتزده شدند درواقع به دو نکته توجه نکردند: اول اینکه ایرانیان، مردمانی احساساتیاند و عاطفۀ آنان در این ماجرا زخمی شد و با دختر همذاتپنداری کردند و سرنوشت او را واقعهای مثل دیگر رخدادها ندانستند. دیگر این که سابقۀ رفتار تحقیرآمیز گشت ارشاد با زنان و دختران ایران، لیوانِ تحملِ جامعه را لبریز کرده بود و وقتی لیوانی لبالب، پُر میشود یک قطره کافی است تا سربرود و در شهریور سررفت.
پلیس البته توضیح داد به قصد «هدایت» و «تذکر» بوده و بازداشتی در کار نبوده است. سخن نادرستی هم نیست چون طی سالهای گذشته بسیاری از دختران کم/بد/شُل/ بیحجاب در تهران این تجربه را از سر گذراندهاند و نمیترسند ولی میتوان حدس زد دختری که از شهرستانی کوچک به تهران بزرگ آمده بوده و انتظار حمایت و راهنمایی از پلیس داشته و جرمی مرتکب نشده بوده تا مستوجب مواجهه به پلیس باشد، ترسیده یا اصلا بیماری زمینهای داشته اما چرا باید پلیس او را به مکانی دیگر ولو به قصد هدایت و آموزش یا کاری فرمالیته و نه جدی منتقل کند؟
همینکه در پی آن و عجالتاً از گشت ارشاد خبری نیست و به این اقدام افتخار نمیشود و به دنبال کنترل هوشمند لباس زنان و دختران هستند و خبرنگاران منتشرکننده خبر و گزارش (نیلوفر حامدی/شرق و الهۀ محمدی/ هممیهن) زندانیاند یعنی که نیروی انتظامی نمیتواند به آن ببالد و آنچه افکار عمومی عرف و معروف میداند با آنچه در نگاه رسمی تبلیغ و القا میشود الزاماً منطبق نیست چرا که اگر سارق یا گروگانگیری در کلانتری درمیگذشت هرگز چنین موجی برنمیخاست و این حجم از همدلی را برنمیانگیخت. هر چند در ادبیات رسمی گفته میشود اگر این اتفاق نمیافتاد به بهانههای دیگر اعتراض میشد و همۀ اینها از قبل طراحی شده است. (شگفتا که نواصول گرایان و سلطنتطلبان دو خط موازیاند ولی در توطئه و از پیش طراحی دانستن اتفاقات گاه این دو خط موازی به هم میرسند!)
به هر رو مرگِ مظلومانۀ مهسا چنان احساسات عمومی را تحریک کرد که در پی آن شاهد چند ماه التهاب بودیم کما اینکه تصویر او نه تنها بر صفحه نخست روزنامههای مستقل نشست که همشهریِ اصولگرا شده هم بر صفحۀ نخست قرار داد:
همین دیروز کانال تلگرامی روزنامه دولت هم نوشت: «خبر فوت مهسا امینی در شهریور 1401 و طی چند ماه پس از آن اتفاق به یکی از پربحثترین و پرتکرارترین موضوعات در فضای مجازی و خبری دنیا تبدیل شد. خبری که میان گروههای مختلف سیاسی ایران اختلاف افکند و فضای داخلی ایران را به چندین ماه ناآرامی و التهاب کشاند. این موضوع بازتاب گستردهای هم در رسانههای غیرفارسی داشته است، خبری که به ادعای آنها یک مسألۀ گره خورده به شرایط موجود در کشور و امنیت داخلی ایران است که باید از سوی دنیا پیگیری شود.»
مطلب کانال تلگرامی روزنامۀ دولت البته به قصد بیان این نتیجه است: «بخش بزرگی از رویکرد رسانهای بیگانه، به نحو آشکار به سمت شورشهای تخریبی، اغتشاش و براندازی رفته است. بهنحویکه در یک پژوهش گزارش شده است ۶۹ درصد از محتوای تلگرامی بیبیسی و ۷۱ درصد از محتوای اینستاگرامی او مستقیماً به امر دعوت به اغتشاش و اعتراض خیابانی اختصاص یافته است؛ این نسبت برای محتوای تلگرامی ایراناینترنشنال، ۵۹ درصد و برای اینستاگرام ۸۱ درصد بوده است.»
چون در این 6 ماه همه در جریان امر قرار گرفتهاند و نویسنده نمیخواهد حالوهوای نوروزی مخاطبان تغییر کند شاید برای ربط این دو تفأل به حافظ -که آرامگاه او در شیراز این روزها یکی از جذابترین خاطرات مسافران شیراز را ثبت میکند- بیمناسبت نباشد:
بلبلی خونِ دلی خورد و گُلی حاصل کرد
بادِ غیرت به صدش خار، پریشاندل کرد
طوطییی را به خیال شِکری دلخوش بود
ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد....
مرگ مهسا در 25 شهریور 1401 بر تمام عرصههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، دیپلماتیک و حتی اقتصادی اثر گذاشت. از منظر سیاسی به اعتراضات و التهاباتی انجامید که اگرچه دربارۀ میزان مشارکت در آن اعداد و ارقام متفاوتی ارایه شد ولی تعداد بازداشتیها و عفو شدههای 22 بهمن قابل توجه است و بر اساس آن میتوان اعدادی را حدس زد.
از حیث فرهنگی گفته شد اگر جنس اعتراضات 88 سیاسی و 98 معیشتی بود این یکی فرهنگی و بیشتر از جانب طبقۀ متوسط بود و به همین خاطر حاکمیت غافلگیر شد چون این انگاره شکل گرفته بود که بعد از انتخابات 1400 و یکدست شدن ساختار سیاسی و تقلای طبقه متوسط برای بقا کافی است دولت از داراها بگیرد و به طبقات فرودست یارانه بدهد و حجم مطالبات اقتصادی و معیشتی چنان است که مردم فکر ناناند و خربزه (آزادی و حقوق شهروندی) را آب میدانند و تا اطلاع ثانوی خبری از مطالبات سبک زندگی در طبقه متوسط نخواهد بود و هوش و حواس باید به تحرک فرودستان باشد و با همین تحلیل محمود احمدینژاد می کوشید به حاکمیت یادآور شود قادر به ایفای این نقش در داخل است اما وقتی بحث مطالبات سبک زندگی طبقۀ متوسط پدید آمد او هم ناگهان محو شد و به محاق رفت چون صحنه، دیگر است و این بازی، بازی او نیست.
به لحاظ اجتماعی طنز تلخی شکل گرفته است. گستردهترین شکل بیتوجهی به پوشش رسمی در زنان را در عهد اصولگراترین دولت بعد از انقلاب شاهد هستیم به گونهای که حامیان نمیدانند بر که خرده بگیرند و به دنبال جریمه و ترساندناند. اتفاقات بعد از مرگ مهسا بر روابط ایران با اروپا هم اثر گذاشت چون کشورهای اروپایی به ایرانیان خارج از کشور اجازه برگزاری تجمعاتی با شعارهای ساختارشکنانه دادند و قضیه از اعتراض به این اتفاق فراتر رفت و اما چرا اقتصادی هم بوده است؟ ابراهیم رییسی خود گفت روند افزایش نرخ ارز تدریجی بود اما ناگهان تصاعدی شد و علت را اگرچه او نگفت اما ریزش بیشتر سرمایههای اجتماعی بود که در انتخابات 1400 با آرای باطله خود را نشان داد و در پاییز و زمستان 1401 با عطش تبدیل موجودی به ارز و طلا.
یکی از تبعات دیگر این اتفاق این بود که مجال بهرهبرداری تبلیغاتی و مانور بر روی راهپیمایی اربعین را پس از چند هفته تمرکز بر آن از رسانه های رسمی گرفت چون افکار عمومی به این سو توجه نشان میداد.
جدای این و در مرور وقایع شهریور می توان یادآور شد در این ماه هم ملکۀ بریتانیا در 96 سالگی و پس از 70 سال سلطنت درگذشت و هم میخاییل گورباچف آخرین رهبر اتحاد شوروی. مراد از بریتانیا در حال حاضر 4 کشور انگلستان، اسکاتلند، ایرلند و ولز اس. البته او جدای اینها پادشاه نمادین 15 کشور عضو اتحادیه مشترک المنافع ( همسود/ کامنولث) هستند و جالب این که برخی از آنها مثل همسایۀ ما (پاکستان) با نظام جمهوری اداره میشوند و برخی مانند کامرون اصلا مستعمرۀ بریتانیا نبودهاند!
خبر درگذشت ملکه بریتانیا در صدا و سیمای ایران این گونه منعکس شد: «ملکۀ انگلستان مُرد». بیتحلیل و تفسیر البته و در تلویزیون فارسی بیبیسی چنان پررنگ که مجریان ایرانی سیاهپوش شدند و همین دستمایۀ طنز شد تا روزهای بعد نپوشند.
میخاییل گورباچف هم آخرین رهبر اتحاد شوروی بود که بعد از کودتای نافرجام ، رییس فدراسیون روسیه زیرپای او را خالی کرد و با رهبران دیگر کشورهای عضو توافق کرد که از اتحاد خارج شوند و دیگر اتحادی وجود نداشت که گورباچف رییس آن باشد و شوروی این گونه فروپاشید. پس از آن روسیه به عنوان میراثدار اصلی یک دهه دستخوش تاختوتاز باندهای تازه به قدرت رسیده بود که بوریس یلتسین از پس آنها برنیامد و دست به دامن جاسوس رده میانی کاگب شد و او را برکشید که کسی نبود جز همین ولادیمیر پوتین که سودای احیای روسیۀ تزاری را در سر میپروراند. به همین خاطر احساس متضادی در قبال گورباچوف داشت. از یک سو اگر گورباچف نبود هرگز مأموری به نام پوتین که از بیکاری راننده تاکسی شده بود به قدرت نمیرسید و از جانب دیگر او را موجب تحقیر روسها میدانست.
نمیتوان به این رفتگان اشاره کرد و از مرگ عباس معروفی رماننویس در غربت نگفت. خالق رُمان جاودانۀ «سمفونی مردگان» که با سیاست، کاری نداشت تا این که مجلۀ «گردون» را منتشر کرد و از این پس سیاست با او کار داشت و اگرچه یک بار حکم تبرئه گرفت اما نوبت بعد مجله را که به مثابه اسب راهوارِ او بود از او گرفتند و سوارکار بیاسب راهی دیار غربت شد و در چند سال اخیر در چنگال چنگار (سرطان) گرفتار. مرگ او هم تحتالشعاع خبر بعدی - ماجرای مهسا- قرار گرفت و گرنه دربارۀ او بیش از آن باید گفته و نوشته میشد و بشود. نویسندهای که در رُمان آخر خود نوشت: «آن سالهای بد، روزگار سیاهِ مردم، مثل زخمی ناسور بر پیشانیِ تاریخ ماند که ماند. هیچکس سال بلوا و قحطی و جنگ را از یاد نبُرد. هیچ کس این نحوست و نکبت را از یاد نبُرد که برخی تفنگ برداشتند، یاغی شدند، مردم شهرشان را کُشتند و چپاول کردند.»
فرارو دیروز مقاله اش رو زده بود !
البته اختلاف یکی و دو روز مهم نیست ! موضوع اینست که امثال این رسانه ها با مرده خوری ارتزاق می کنند.
معمولا میگن (لبریز شدن کاسه صبر)