عصر ایران؛ هومان دوراندیش - در ادبیات سیاسی طرفداران خاندان پهلوی، عبارت "پنجاهوهفتی" یا "پنجاهوهفتیها" زیاد به کار میرود. دوستداران سلطنت، قبلا واژۀ پنجاهوهفتیها را در اشاره به کسانی به کار میبردند که در سال 57 رژیم شاه را سرنگون کردند ولی دست کم از دو سال قبل به این سو، این مفهوم در ادبیات پهلویچیها توسعه پیدا کرده و مصادیقش بیشتر شده.
آنها امروزه مفهوم پنجاهوهفتی را تقریبا در اشاره به هر کسی که جمهوریخواه است به کار میبرند؛ به ویژه اگر آن فرد جمهوریخواه، منتقد رژیم شاه نیز باشد. البته این توسعه و توسع مفهومی عجیب نیست. در جنگ برای کسب قدرت، گروههای غیردموکراتیک معمولا هر چه را که به کار آید، به کار میبرند.
مثلا کمونیستها در شوروی عبارت "دشمن خلق" را ابتدا در توصیف بورژوازی و سرمایهداران بزرگ به کار میبردند. آنها مدعی بودند که سرمایهداران بزرگ مثل زالو خون پرولتاریا را میمکند و به همین دلیل دشمن خلقاند و برای رهایی کارگران و رنجبران و زحمتکشان و محرومان باید طبقۀ بورژوازی نابود شود.
اما در ادامۀ حیات ستمگرانۀ حکومت شوروی، بویژه در زمان استالین، مفهوم "دشمن خلق" مصادیق تازه و بیشتری پیدا کرد. یعنی بسیاری از سوسیالیستها و کمونیستهایی که منتقد رژیم استالین بودند (یا حتی منتقد نبودند و فقط حکومت به آنها بدبین شده بود) و نیز جمعیتهای بزرگ قومی (مثل چچنها) دشمن خلق قلمداد شدند و رژیم استالین دمار از روزگارشان برآورد.
درست بر همین سیاق، واژۀ "پنجاهوهفتی" نیز امروزه شامل حال بسیاری از مردم ایران شده است. از مشاهیر گرفته تا مردم عادی که رای میدهند و یا حتی رای نمیدهند اما مخالف بازگشت سلطنت به ایرانند.
مثلا الان از نظر جماعت پهلویچی، علاوه بر دکتر شریعتی و ابراهیم یزدی و افرادی از این دست، گلشیفته فراهانی و حامد اسماعیلیون و نرگس محمدی نیز پنجاهوهفتیاند. در واقع پهلویگرایان هر که را که مخالف احیای سلطنت قلمداد کنند، بر پیشانیاش برچسب پنجاهوهفتی میچسبانند.
چنین رویکردی، برخلاف ظاهر تخریبگرانهاش، به زیان خود پهلویگرایان است چراکه جمع کثیری از چهرههای شناخته شده را که قلم در کف دارند یا صدایشان به جایی میرسد، به سمت "اتحاد علیه پهلوی" سوق میدهد.
چنین اتحادی در زمان شاه نیز شکل گرفت. شاه حاضر به تقسیم قدرت نبود و مخالفانش را به ساختار سیاسی کشور راه نمیداد و همین موجب شد که مارکسیست و مذهبی و ناسیونالیست را علیه خودش متحد کند؛ اتحادی که سرانجام حکومتش را بر باد داد.
اما نکتۀ مهمتر این است که از نظر پهلویگرایان، جماعت پنجاهوهفتی کسانیاند که قلم و رسانه و زبان بلیغ و هنر دارند. یعنی روزنامهنگار و نمایشنامهنویس و داستاننویس و سینماگر و اهل تئاتر و موسیقیاند.
یعنی همان طور که غلامحسین ساعدی و احمد شاملو و دکتر شریعتی و مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی در دهۀ 1350 پنجاهوهفتی بودند و با آثارشان تیشۀ به ریشۀ مشروعیت رژیم شاه زدند، الان هم گلشیفته فراهانی و اصغر فرهادی و داریوش اقبالی و شروین حاجیپور و عبدالکریم سروش و اکبر گنجی و نازنین بنیادی و شیرین عبادی و نرگس محمدی و محمدرضا نیکفر و مصطفی تاجزاده و محسن کدیور و مصطفی ملکیان و ... هم پنجاهوهفتیاند.
در این صورت پنجاهوهفتیها جمع کثیری از افراد موثر بر لایههای گوناگون افکار عمومی جامعۀ ایران پنجاهوهفتیاند؛ افرادی که به هیچ وجه هم مدافع اسلام سیاسی و فقاهتی نیستند.
هنر پهلویچیها متحد کردن این افراد علیه خاندان پهلوی است. شاه هم با اتکا به چنین هنری حکومتش را به باد داد. وقتی یک حکومت یا یک جریان سیاسی با جمع کثیری از متفکران و نویسندگان و ادیبان و هنرمندان سرزمین خودش درمیافتد و آنها را به مثابه دشمنانی توصیف میکند که قرار نیست هیچ تاثیری در آیندۀ ایران داشته باشند، طبیعی است که خیل این افراد نامدار و تاثیرگذار از در تقابل با او درآیند و اجازه ندهند تاریخ چنان رقم بخورد که او میخواهد.
به همین دلیل شاه نتوانست ایران را به دروازۀ تمدن بزرگ خیالین خودش برساند، دوستداران کنونی شاه نیز بعید است بتوانند این همه "دشمن" را کنار بزنند و فردا و تاریخ را چنانکه میخواهند، بسازند.
همین الان جریان پهلویگرا معتقد است دو ایرانیِ برندۀ جایزۀ نوبل صلح، شیرین عبادی و نرگس محمدی، پنجاهوهفتیاند. این حرف چه معنایی دارد جز اینکه خود پهلویگرایان مقِر و مذعناند که مخالفانشان افراد برجسته و موثری در ایران و جهانند؟
اگر شریعتی و شاملو نقش مهمی در تحریک افکار عمومی علیه رژیم شاه داشتند، برندگان جایزۀ نوبل و سینماگران و نویسندگان و روشنفکران و سیاسیون برجستهای که در سالهای اخیر در معرض حملات پهلویچیها بودهاند نیز نقش زیادی در تضعیف جریان سلطنتطلب در ایران امروز و فردا خواهند داشت. کسانی که نمیخواهند قدرت را با دیگران تقسیم کنند، لاجرم باید منتظر مخالفت و نقدهای رادیکال دیگران نیز باشند؛ چراکه دموکراسی یعنی توزیع قدرت.
ویژگی "درافتادن با روشنفکران و نخبگان فکری"، تحت لوای مبارزه با پنجاهوهفتیها، موجب بیماریِ "کتابْبیزاری" در جماعت پهلویچی شده. این حضرات، اگر دقت کنید، از "کتاب" خوششان نمیآید چونکه به خوبی واقفاند "کتاب" نقش مهمی در سقوط رژیم شاه داشت.
در واقع پهلویگرایان معتقدند در دهههای 40 و 50 خورشیدی، بسیاری از کسانی که کتاب نوشتند، نوشتند تا حکومت اعلیحضرت را سرنگون کنند. این افراد بخش عمدهای از کتب تاریخی مربوط به تاریخ معاصر ایران را با برچسب "تاریخنگاریِ چپ" شایستۀ درافکندن به سطل زباله میدانند.
کتاببیزاری همچنین موجب شده که جریان پهلویگرا شاعر یا نویسنده یا مورخ برجستهای هم نداشته باشد تا با تکیه بر چنین افرادی بتواند در برابر "تاریخنگاریِ چپ" یا "هنر و ادبیات انتقادی" ایستادگی کند.
در تاریخ سینمای ایران، کمتر فیلمساز برجستهای را میتوان پیدا کرد که طرفدار رژیم شاه و خاندان پهلوی بوده باشد. از مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی و بهرام بیضایی گرفته تا محسن مخملباف و عباس کیارستمی و اصغر فرهادی.
در جریان جنبش مهسا نیز کسانی که به نفع خاندان پهلوی شعار میدادند، نه در دانشگاهها که در ورزشگاهها صدایشان به گوش میرسید. همین واقعیت به خوبی نشان میدهد که آدمها هر چقدر باسوادتر و فرهیختهتر و کتابخوانتر باشند، احتمال سلطنتطلب بودنشان کمتر است. بنابراین پهلویگرایان کنونیِ مستقر در خارج کشور تصمیم گرفتهاند نخبگان فکری و هنری و ادبیِ جریانهای سیاسی و ایدئولوژیک گوناگون را تحت عنوان "پنجاهوهفتی" بکوبند و به لایههای کمسوادتر و نافرهیختهتر جامعۀ ایران امید ببندند.
اما تجربه نشان داده است که اکثریت مردم در بلندمدت پیرو یک جریان سیاسی فاقد متفکر و نویسنده و هنرمند برجسته باقی نخواهند ماند. اگر از کسانی که در فضای مجازی به سود خاندان پهلوی مینویسند بگذریم، نیمنگاهی به محتوای اعضای خاندان پهلوی نیز به خوبی نشان میدهد این افراد چندان اهل مطالعه نبودهاند و با جریانهای فکری و هنری جهان امروز آشنایی چندانی ندارند.
مثلا هیچ وقت هنگام سخنرانی یا حتی گپ و گفتهای صمیمانهشان ارجاعی به این فیلسوف یا آن شاعر به گوش نمیرسد. رضا پهلوی در سالهای اخیر ساعتها در رسانههای تصویری گوناگون حرف زده اما هیچ کجای سخنانش نشان نمیدهد که او با ادبیات و سینمای امروز جهان آشنایی دارد. تئاتر و موسیقیِ جدی که بماند.
با این همه تنکمایگیِ فکری و فرهنگی، که در صدر و ذیل جریان سلطنتطلب دیده میشود، بعید است پهلویچیها از پس "پنجاهوهفتیها" برآیند. بویژه اینکه پهلویچیها اکثرا هم فراری از وطناند. یعنی حاضر نشدهاند مثل نرگس محمدی یا احمد زیدآبادی رنج سالها حبس کشیدن را به جان بخرند. آنها فاقد فضیلت "شجاعت"اند و عجیب هم نیست چراکه مراد و مقتدایشان محمدرضاشاه نیز هر بار که کشور دچار بحران میشد، از ایران فرار میکرد و به کلی عاری از شجاعت بود.
جماعت پهلویچیِ فراری از وطن نیز، بزدلی را از پهلویها به ارث بردهاند. از شاه که در مرداد 32 و دی 57 از ایران گریخت. و از رضاشاه که در بحبوحۀ نزاع فاشیسم و لیبرالیسم در برابر چرچیل شاخ و شانه میکشید اما همین که ارتش متفقین وارد ایران شد، قافیه را باخت و کوچکترین مقاومتی در برابر "اشغالگر خارجی" نکرد.