عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - در نوبت پيشين آورديم كه مولانا در مقالۀ چهارم فيهمافيه میگويد هرچه اول و آخر دارد "قالب" است و آنچه ما به عنوان نماز میخوانيم، در واقع قالب نماز است چراكه جانِ نماز بیچون و بینهايت است و اول و آخر ندارد و جان نماز را انبيا پيدا كردهاند.
وی در ادامه میگويد:
«اكنون اين نبی كه نماز را پيدا كرده است چنين میگويد كه لی معالله وقتٌ لا يَسَعُنی فيه نبیٌّ مُرسلُ و لا مَلَكُ مُقرب. پس دانستيم كه جان نماز اين صورت تنها نيست، بلكه استغراقی است و بيهوشی كه اين همه صورتها بيرونِ در میماند و آنجا نمیگنجد. جبرئيل نيز كه معنی محض است هم نمیگنجد.»
اينكه نماز استغراق و بيهوشی است و در مقام نماز راستين، همۀ صورتها بيرون در میمانند و حتي جبرئيل هم كه معنی محض است، در نماز پيامبر نمیگنجد، سخنی است كه با آموزههای مولانا در مثنوی مطابقت دارد.
مولوی در دفتر چهارم مثنوی، در مقام تقرير داستان معراج، به ناتوانی جبرئيل از همراهی با پيامبر اسلام در مسير تقرب به خداوند میپردازد و سپس میگويد:
حيرت اندر حيرت آمد اين قصص
بيهُشی خاصگان اندر اخص
بيهشیها جمله اينجا بازی است
چند جان داری كه جانپردازی است
جانپردازی يعنی ترك جان گفتن. منظور مولانا اين است كه واژۀ بيهوشي هم وافی به مقصود نيست و ترك جان گفتن يا جانپردازی، توصيف بهتری برای وصال خداوند است.
يعنی كسي كه طالب ديدار معبود است، بايد بتواند كه از مهمترين سرمايهاش (جانش) نيز دست بشويد. البته اين جانبازی، از نظر مولانا، مصداق خسران و ضرر نيست. چنانكه در يكي از غزلهايش میگويد:
نه كه قصّاب به خنجر چو سر ميش ببُرّد
نهِلد كشتۀ خود را كُشد آنگاه كِشاند؟
چو دَم ميش نمانَد ز دَم خود كُندش پُر
تو ببينی دم يزدان به كجاهات رساند
به مثل گفتم اين را و اگرنه كرم او
نكُشد هيچ كسی را و ز كشتن برهاند
خلاصه اينكه نماز راستين، از نظر مولانا، مقام استغراق و بيهوشی و بالاتر از اين، مقام جانبازی است. در چنين مقامی، حتی جان آدمی هم بين او و خداوند قرار ندارد؛ ساير امور عالم كه جاي خود دارند.
هم از اين روست كه مولانا میگويد در استغراقِ عبادت حقيقی، همه چيز بيرونِ در میماند و بين خدا و آدمی هيچ چيز باقی نمیماند. نه هيچ صورتی، نه جبرئيل كه معنی محض است و نه حتی جان آدمی. و مقام فنا يعنی همين.
مطابق نگاه مولانا در اين مقالۀ فيه ما فيه و آنچه از مثنوی او نقل كرديم، كل جريان معراج پيامبر مصداق "نماز" بوده است؛ چراكه معراج استغراقی بود عاری از حضور جبرئيل. و خلوتگاهی بود كه حتی جبرئيل هم در آنجا نگنجيد و بيرونِ در ماند.
آن حديثی هم كه مولانا از پيامبر نقل كرده، معنايش است: «مرا با خداوند وقتی هست كه در آن هيچ پيغمبر مرسل و نه هيچ فرشتۀ مقرب نمیگنجد.»
د ر پايان مقالۀ چهارم فيه ما فيه جملهای به چشم میخورد كه خالی از لغزشی نوشتاری نيست. البته اين لغزش ظاهری، احتمالا در آن زمان نوعی عرف نوشتاري بوده است؛ چراكه مواردی از اين دست، در ديگر مقالات فيه ما فيه نيز ديده میشود.
باری در اين جمله، چهارمين حرف "واو" زايد به نظر میرسد: «زيرا كه شيخ چون از من و ما بگذشت و اويی او فنا شد و نماند و در نور حق مستهلك شد - كه موتوا قبل ان تموتوا.»
اگر چهارمين حرف اضافه "واو" را از اين جمله حذف كنيم و به جايش ويرگول بگذاريم، جمله بینقص میشود و معنايش روشنتر: «زيرا كه شيخ چون از من و ما بگذشت و اويیِ او فنا شد و نماند، در نور حق مستهلك شد - كه موتوا ان تموتوا.»
البته جمله را میشود بلندتر در نظر گرفت و با حذف دو كلمۀ (اكنون او)، به اين صورت هم میتوان تصحيحش كرد: «زيرا كه شيخ چون از من و ما بگذشت و اويی او فنا شد و نماند و در نور حق مستهلك شد (كه موتوا قبل ان تموتوا)، نور حق شده است و هر كه پشت به نور حق كند و روی به ديوار آورد...»