عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - نوبت پيشين مقالۀ چهارم فيهمافيه را به پايان برديم ولی چون جلالالدين محمد بلخی در پايان آن مقاله، حكايتی را نقل كرده بود كه عيار عرفانیاش بيش از حد بالا بود، آن بخش از سخنان وی را درز گرفتيم تا نه برای خودمان مشكلی پديد آيد، نه خدای نكرده قشریكسی روح پرفتوح مولانا را به لعن و نفرينی بيازارد و براي خودش نيز دردسری اخروی بتراشد!
اما مقالۀ پنجم فيهمافيه يكی از جذابترين مقالات اين كتاب است. مولانا در اين مقاله میگويد:
«در عالم يك چيز است كه آن فراموشكردنی نيست. اگر جمله چيزها را فراموش كنی و آن را فراموش نكنی باك نيست، و اگر جمله را به جای آری و به ياد داری و فراموش نكنی و آن را فراموش كنی هيچ نكرده باشی. همچنان كه پادشاهی تو را به ده فرستاد برای كاری معين، تو رفتی و صد كار ديگر گزاردی. چون آن كار را كه برای آن رفته بودی نگزاردی، چنان است كه هيچ نگزاردی.»
سخن مولانا تا اينجا كاملا روشن است و بینياز از واكاوی و نورافكنی. پس باقی كلام را پی میگيريم:
«پس آدمی در اين عالم برای كاری آمده است و مقصود آن است، چون آن نمیگزارد پس هيچ نكرده باشد: انّا عرضنا الامانة علی السموات و الارضِ و الجِبالِ فابين ان يحمِلنها و اشفقن منها و حملها الانسانُ اِنّهُ كان ظلوماً جهولاً.»
آيهای كه مولانا به آن استشهاد كرده، آيۀ 72 سورۀ احزاب است: «ما عرضه كرديم امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها، آنان از پذيرفتن خودداری كردند و از آن ترسيدند و انسان آن را پذيرفت. به راستی او بسيار ستمكار و بسيار نادان بود.»
مولانا در ادامه میگويد:
«آن امانت را بر آسمانها عرض داشتيم نتوانست پذيرفتن. بنگر كه از او چند كارها میآيد كه عقل در او حيران میشود؛ سنگها را لعل و ياقوت میكند، كوهها را كان زر و نقره میكند، نبات را و زمين را در جوش میآورد و زنده میگرداند و بهشت عدن میكند. زمين نيز دانهها را میپذيرد و بر میدهد و عيبها را میپوشاند و صدهزار عجايب كه در شرح نيايد میپذيرد و پيدا میكند و جبال نيز همچنان معدنهای گوناگون میدهد. اين همه میكنند اما از ايشان آن يكی كار نمیآيد. آن يك كار از آدمی میآيد كه و لقد كرّمنا بنی آدم، نگفت: و لقد كرّمنا السّماء و الارض. پس از آدمی آن كار میآيد كه نه از آسمانها میآيد و نه از زمينها میآيد و نه از كوهها. چون آن كار بكند ظلومی و جهولی از او نفی شود.»
مولوی دربارۀ آسمان میگويد «سنگها را ياقوت و لعل میكند، كوهها را كان زر و نقره میكند.» در قديم چنين میپنداشتند كه تابش آفتاب علت پيدايش سنگها و فلزات قيمتی در معادن است. حافظ هم كه گفته است «لعلی از كان مروت برنيامد سالهاست/ تابش خورشيد و سعی باد و باران را چه شد»، اين بيت را با اين مفروض علمی سروده كه نزولات آسمانی (اعم از آفتاب و باد و باران) در بارور شدن معادن (كانها) تاثيرگذارند.
در واقع علم زمينشناسی قدما چنين میگفت و مولوی و حافظ هم تئوری علمی زمانۀ خودشان را در كلام و شعرشان راه دادهاند. البته اين تئوری به كلی هم نادرست نيست؛ چنان كه امروزه، برخی از دانشمندان معتقدند ابرنواخترها (انفجار عظيم و بسيار پرنورِ ستارههای بسيار پرجرمِ در حال مرگ) علت پيدايش طلا روی كرۀ زمين است. برخی هم اين فرضيه را مطرح كردهاند كه طلای كرۀ زمين در نتيجۀ برخورد ستارههای نوترونی پديد آمده است.
در هر دو حالت، تحولاتی آسمانی علت پيدايش طلا روی كرۀ زمين قلمداد میشوند. اما پيدايش ياقوت و لعل و فيروزه، محصول برونريزی و عملكرد مواد مذاب درون زمين (ماگما) است و ربطی به وقايع آسمانی ندارد.
فارغ از اين نكتۀ علمی، مراد مولانا اين است كه از آسمان و زمين و كوه كارهای بسيار برمیآيد اما به دوش كشيدن بار امانت، كاری است كه فقط از آدمی برمیآيد. هم از اين رو، خداوند بنیآدم را كرامت بخشيده است نه آسمان و زمين و كوه را. يعنی انسان میتواند آسمان و زمين را به خدمت خويش درآورد؛ چنانكه حيوانات را نيز استخدام میكند و از آنها بهرهها میبرد.
كرامت آدمی در اديان ابراهيمی، يك معنايش حقوق بيشتر آدميزاد نسبت به حيوانات و طبيعت است. اين نگاه، به يك معنا، با اومانيسم سازگار است؛ چراكه در صورت تعارض بين حقوق انسان با حقوق حيوانات و حفظ محيط زيست، آنچه در اين ميان اولويت دارد انسان است نه جنگل و دريا و حيوان.
البته اومانيسم به معنای دقيق كلمه، اصالتبخشيدن به انسان در برابر هرگونه حاكميت خداگونه است. چه اين حاكميت توسط پاپهای مدعی نمايندگی خدا برپا شود، چه در قالب ديكتاتوریهای مبتني بر ايدئولوژیهای مدرن (ناسيوناليسم و ماركسيسم و...).
اما اين تلقی از اومانيسم، متعلق به قرون هفدهم تا بيستم بود. در زمانۀ كنونی، كه ديكتاتوریهای ايدئولوژيك غالبا به تاريخ پيوستهاند، در مواجهۀ انسان با حيوانات و محيط زيست، به راحتی نمیتوان از اومانيسم دم زد. در نوبت آتی، به سروقت جان كلام مولانا در اين مقاله میرويم.