عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - مولانا در مقالۀ نهم فيه ما فيه مینويسد:
«درد است كه آدمی را رهبر است. در هر كاری كه هست تا او را دردِ آن كار و هوس و عشق آن كار در درون نخيزد او قصد آن كار نكند و آن كار بیدرد او را ميسر نشود، خواه دنيا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم، خواه عمل، و غيره.
تا مريم را دردِ زا پيدا نشد قصد آن درخت بخت نكرد كه: فاجاءها المخاضُ الی جِذعِ النّخلةِ. {دردِ زا مريم را كشانيد به سوی تنۀ خشك درخت خرما} او را آن درد به درخت آورد و درختِ خشك ميوهدار شد.
تن همچون مريم است و هر يكی عيسی داريم. اگر ما را درد پيدا شود عيسی ما بزايد، و اگر درد نباشد عيسی هم از آن راهِ نهانی كه آمد باز به اصل خود پيوندد، الّا ما محروم مانيم و از او بیبهره.»
اين مقاله كوتاه و لطيف، از تجارب وجودی مولانا پرده برمیدارد. همۀ ما نيز اين سخن مولانا را به خوبی تجربه كردهايم: تا درد و عشقی در كار نباشد، هيچ كاری را چنان كه بايد جدی نمیگيريم.
برخی معتقدند اگر رنج گرسنگی در كار نبود، بشر از جای خودش تكان هم نمیخورد. در زندگی روزمره هم زياد پيش میآيد كه ببينيم جواني شوق تحصيل در رشتهای را دارد كه پولساز نيست يا منزلت اجتماعی چندانی در بر ندارد و به همين دليل خانوادهاش او را مجبور میكنند رشتۀ ديگری را در دانشگاه انتخاب كند.
مورخين علم نوشتهاند چارلز داروين درس خوانده بود تا كشيش كليسای انگليكان شود اما چون عشقی نداشت كه امور ناديدنی را برای مردم توصيف كند، زمانی كه چند زمينشناس حرفهای دعوت نيروی دريايی بريتانيا را برای سفر به سواحل آمريكای جنوبی رد كردند، داروين 22 ساله كه به زمينشناسی و علوم طبيعی علاقهمند بود، اين فرصت را قاپيد و با كشتی سلطنتی بيگل به آمريكای جنوبی رفت و همان سفر منشأ شكلگيری نظريۀ تكامل در ذهن او شد. داروين دنبال شناخت دنيا رفت و به قول مولانا، او را در اين كار درد و عشق رهبری كرد.
در نمايشنامۀ «لبخند باشكوه آقای گيل»، اثر درخشان و جاودانۀ اكبر رادی، فروغالزمان كه دكتری روانشناسی را از دانشگاه هاروارد گرفته است، در نقد دانشجويانش كه درسنخوانده خواهان نمرۀ قبولیاند، به برادرش میگويد:
«طلبه میخواد، طلبه میخواد كه دوازده سال تو پانسيونهای دانشجويی ساندويچ سرد بخوره، شبانهروز پنج ساعت بخوابه و باقی وقتشو توی كلاس و كتابخونه و كلينيكهای روانی سر كنه. من اين جوری تيتر گرفتم، همين جورم میدم. اين زبالهها بايد بدونن، بايد توی اون كلۀ خرفتشون فرو بره كه دانشگاه نه آژانس شوهریابییه، نه نردبانییه براي رسيدن به ميز.»
اينكه دانشآموزان حوزههای علميه را هم از قديم "طلبه" ناميدهاند بیدليل نيست. سالها سر فرو بردن در چند كتاب برای رسيدن به مدرك اجتهاد، آن هم در دورانی كه نه لامپ و برقی در مدارس قديم بود نه وسايل خنككننده و گرمكنندۀ مدرن و نه شهريۀ مكفی برای زندگی توأم با آسايش، كار هر كسی نبود. طلبه میخواست.
مولانا در مثنوی هم بر مفهوم طلب تاكيد فراوانی میكند. از جمله در قصۀ زايمان حضرت مريم نيز همين مفهوم را مطرح میكند و طلب را امر مباركی میداند:
اين طلبكاری، مبارك جنبشی است
اين طلب در راه حق، مانعكشی است
اين طلب مفتاح مطلوبات توست
اين سپاه و نصرت رايات توست
زين طلب، بنده به كوی تو رسيد
درد، مريم را به خرمابن كشيد
جدا از نگرش درست و پاكيزۀ مولانا در اين مقاله، تعبير "درخت بخت" هم تعبير شاعرانهای است كه يادآور دخيل بستن مردم به درخت برای حاجت گرفتن است.
درخت در فرهنگ عمومی ايرانيان نماد زندگی و زايندگی و بخشندگی و بارآوری و باردهی است. به همين دليل از زمانهای دور و اعصار كهن، ايرانيان برای درخت حرمت و قداستي رازآلود قائل بودند كه گاه شكل پرستش نيز به خود میگرفت.
البته پس از ورود اسلام به ايران، چنين عمل و نگرشی نهی شد اما به هر حال تعبير "درخت بخت"، احتمالا حاكی از آشنايی مولانا با كنش حاجتمندانۀ دخيلبستن مردم روزگارش به شاخههای درختان است.
اما مهمتر و دلنشينتر از اين تعبير، اين دو جملۀ مولاناست كه حقيقتا شاهكاری در كلام و كلمات اوست: «تن، همچون مريم است و هر يكی عيسی داريم. اگر ما را درد پيدا شود عيسی ما بزايد.» جدا از زيبايیِ جملۀ «تن، همچون مريم است»، وجه ديگر اهميت این جمله در اين نكته است كه مولانا در اينجا نگاهی ديگرگونه به تن دارد.
در نوبتهای پيشین آورديم كه او تن را به مَركب تشبيه كرده است و كار روح را سواریگرفتن درست و حسابي از تن میداند. البته كه تن در ذهنيت مولانا و ساير بزرگان معادباور جهان قديم، طريقيت دارد نه موضوعيت، اما همين كه مولانا در اينجا تن را به موجود لطيف و شريف و مقدسی چون حضرت مريم تشبيه كرده، زيباست.
در اين تشبيه هم البته تن طريقيت دارد و غایتش زاییدن عیسا است، ولی گويی مولانا اين بار ناخودآگاه – يا شايد هم آگاهانه - با تن آدمی مواجهۀ مهربانانهتری داشته است.
به هر حال اگر ما را دردی نباشد «عيسی هم از آن راهِ نهانی كه آمد باز به اصل خود پيوندد.» و اين مشكلی برای عيسی (كه در اينجا نمادی از الهام الهی يا نوزادِ جان و روح آدمی است) ايجاد نمیكند بلكه فقط به زيان ما و انسانهای معاصرمان است. اگر عيسای ما زاده نشود و از آن راهِ نهانی برگردد و به اصل خود بپيوندد، چيزی نمیشود «الا ما محروم مانيم و از او بیبهره.»
مورخين علم نوشتهاند اگر نوابغی مثل گاليله و نيوتن هم ظهور نكرده بودند، به علت نگرش علمی خاصی كه پس از سال 1500 ميلادی در جهانبينی انسان غربی پديد آمده بود، دير يا زود كس ديگری از راه میرسيد و دستاوردهای علمی نيوتن و گاليله را بر سر سفرۀ بشريت مینهاد. يعنی در غياب آن نگرش خاص، چيزی نمیشد الا اينكه گاليله و نيوتن و معاصرانشان از آن الهامات و دستاوردهای علمی محروم میماندند.
به عبارت ديگر آن الهامات و كشفيات علمی، عيسیوار از آن راه نهانی كه آمده بودند بازمیگشتند و به اصل خود (يعنی خداوند كه منشأ همۀ الهامات است) میپيوستند تا قابلۀ قابلی از راه برسد و عيسي را از وجود مريم استخراج كند و به بشريت هديه دهد.
و زحمت می کشید.
دست مریزاد.