۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴:۵۶
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۱۸۵۳۳
تعداد نظرات: ۵ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۸ - ۲۶-۰۸-۱۴۰۲
کد ۹۱۸۵۳۳
انتشار: ۱۱:۲۸ - ۲۶-۰۸-۱۴۰۲
دنیای خیال در هجوم خبرهای واقعی -۲

آدینه با داستان/ باران نبود، شایعه بود

آدینه با داستان/ باران نبود، شایعه بود
از هفته پیش هر جمعه یک داستان کوتاه از نویسنده‌ای با سبک خاص و رعایت اصول داستان‌نویسی منتشر می‌کنیم. دومین داستان را بخوانید.

  مریم رحمَنی

   آنچه بر دیوارها و بام خانه‌ها فرو می‌ریخت باران نبود، شایعه بود. بعد از 62روز که باران نیامده بود و عمیق‌ترین لایه‌های خاک در سخت‌ترین قسمت‌های زمین‌های بایر هر محله در هوا پخش و پلا شده و خودشان را محکم به پنجره‌ها و درهای چوبی و آهنی می‌کوبیدند، شایعه در هیبت موجودی بلندقامت، انگار چیزی باشد شبیه باران یا برف، نه به‌یکباره، که خبردار و با مقدمه‌چینی‌هایی از قبل، تمام‌قد مقابل چشم‌ها، باورها و قلب مردمی که برای خواندن دعای باران در وسیع‌ترین زمین بایر محله‌ی بالا دور هم جمع شده بودند، قرار گرفت و آنچه نصیب‌شان شد نه باران، که دل‌هایی به‌رنگ و خشکیِ خاکِ مانده روی تاقچه‌هایشان بود.


  آن‌ها که دنیادیده‌تر بودند، سکوت را ترجیح دادند و آن‌ها که آتش تندی داشتند، می‌خواستند به‌هرشکلی زخم‌های کهنه‌ای که پدران‌شان درست یا نادرست از تقسیم ملک و املاک اجدادی‌شان تعریف کرده بودند، نو کنند و به خیال‌شان شاید انتقامی گرفته باشند.

   نصرالله می‌گفت پسر وسطی‌اش با چشمان خودش دیده که ملک‌جهان، شغال‌خوان همان‌روز که سیدضیا دختر کوچک مائده و یحیی را سوار اتومبیلش کرده و به مریض‌خانه برده بود، چندتا از آن کلاه‌پهلوی‌های  شر و لات را برده ته حیاط‌پشتی عمارت و چیزی کف دستشان گذاشته. باز هم همان پسر وسطی صبح آن‌روز دور میدان ایستاده و همان کلاه‌پهلوی‌ها را دیده که بر سر سید بیچاره آوار شده و قمه‌کشانش کرده و بدن نیمه‌جانش را روی دست کسبه‌ی اطراف میدان رها کردند.


  هنوز اثر وسمه‌های شب عروسی از صورت ملک‌جهان نرفته بود که بیوه شد. سیدضیا، مردی چهارشانه، بلندقامت با ریشی انبوه که انگار از سال بلوغ به‌این‌طرف اثری از تیغ به‌خود ندیده بود، یک‌روز صبح از خانه بیرون رفت و طرف‌های عصر، نعش چاک‌چاکش را از لای یک مرافعه‌ی ساختگی بیرون کشیدند.


  سیدضیا در پاریس دانش فنی آموخته بود و هیچ از راز و رمزهای دنیای سیاست نمی‌دانست. حتی به‌نظر می‌رسید چندان گرایشی هم به این بگیر و ببندهای بین مبارزین و مامورین ندارد. بنا بر یک خصوصیت آبا و اجدادی از ضرب‌وشتم و زخم و شکنجه می‌ترسید. این‌بود که هیچ‌کدام از قبیله‌اش راهی به‌سمت آزادی‌خواهان نبرده بودند. سربه‌زیر بود و ترجیح می‌داد حواسش به مقرری ماهانه‌اش باشد. بعد از سالی که از مراجعتش به وطن می‌گذشت، فضای ملتهب آن‌روزها و ارزش و اعتباری که روشنفکران بین خواص جامعه داشتند، سکه‌ی تحصیلات فرنگی سیدضیا را از رونق انداخته بود.


  ملک‌جهان دختر ارشد یکی از اعیان وابسته به دربار بود که در خلاف جهت فکری پدر، هم‌پای مجالس روشنفکری دانشجویان دانشگاه تهران، مقالات تندوتیزی را پیرامون آزادی، در نشریات آن‌روزها به‌چاپ می‌رساند.


  سیدضیا اعتبار چندانی در مجالس و میهمانی‌های گاه‌وبی‌گاه پدر ملک‌جهان نداشت. حکم شاعر جوانی را داشت که در شب شعری که شاعران دیگر شعرهای انتقادی‌شان را با مشت‌های گره‌کرده به سروصورت حاضران می‌زدند، از خال لب یار غزل می‌گفت. چنین شاعری در چنان مجلسی نه‌تنها ارجی نداشت، که مورد لعن و نفرین همراهانش بود. 


  ملک‌جهان تنها همنشین سیدضیا در میهمانی‌های پدر بود. سیدضیا در شرکتی وابسته به اداره‌ی طُرُق کار می‌کرد که راه‌های خاکی روستایی را آسفالت می‌کردند. به‌اجبار شغلی که داشت مجبور بود در میهمانی‌های پدر ملک‌جهان که از صاحب‌منصبان حکومتی در اداره‌ی طُرُق بود، حاضر شود.


  ملک‌جهان برای اینکه اعتبار سیدضیا را در خانواده و دوستانش بالا ببرد او را هم‌قدم خود به محافل روشنفکران و صاحب‌منصبان دولتی و دانشگاهی می‌برد. سیدضیا تا به خود آمد در صف اول مبارزین و آزادی‌خواهان، مقلات زبان‌دوزی را در نشریات پرتیراژ روزانه و هفتگی به‌چاپ می‌رساند.

   یک‌بار از اداره‌ی ممیزی می‌خواستندش و باید برای فلان مقاله‌اش در فلان نشریه به مامور بخش نشریات اداره جواب می‌داد. یک‌بار از سوی فلان رییس فلان اداره، نامه‌ای خطاب به اداره‌ی طرق ارسال می‌شد و مدت معینی به او وقت می‌دادند تا ادعاهایش را بابت زمین‌خواری ملاکان وابسته به حکومت پس بگیرد. او به‌سبب نسبت فامیلی نزدیکی که با یکی از روحانیون وابسته به دستگاه داشت انگار خیال‌تخت بود که زمین زیر پایش همیشه سفت و محکم خواهد ماند.


ملک‌جهان از اینکه شوهرش را وارد چنین دنیایی کرده بود، روزی سه‌نوبت، صبح و ظهر و شام خودش را لعن و نفرین می‌کرد. سیدضیا مقابل پدر ملک‌جهان قد علم کرده و او را سرمنشاء اعمال زمین‌خواران آن شهر و دهات اطراف می‌دانست. پدر آنقدر صاحب‌نفوذ بود که به اشاره‌ای می‌توانست دودمان سیدضیا را به باد دهد.

 
دختر باید فکری می‌کرد که هم شوهر را سر جایش بنشاند و هم پدر را از صرافت بیوه‌کردنش بیاندازد. گوش شوهر به هیچ حرفی شنوا نبود و چنان یکه‌تاز میدان کله‌پا کردن زمین‌خواران شده وآن‌چنان بین مردم دهات اطراف مقبولیت پیدا کرده بود که سودای نمایندگی مجلس ملی را در سر می‌پروراند. ملک‌جهان به‌ناچار باید شرایطی مهیا می‌کرد تا مگر بتواند برای مدت کوتاهی هم که شده شوهر را از آن‌همه فتنه‌ی خفته و بیدار بیرون خانه دور نگه دارد، تا سر فرصت چاره‌ی بهتری بیاندیشد.


   فرخ می‌گفت زنش را دو روز بعد از آن قمه‌کشان سیدضیا فرستاده سروقت ملک‌جهان به بهانه‌ی اینکه اگر ناخوش‌احوال است جوشانده‌ی سنبل‌الطیب یا اسطوخودوسی بهش بخوراند تا بلکه از این رهگذر، چیزی دستگیرش شود. اما زنک در را که به‌رویش باز نکرده هیچ، فحش‌کشانش هم کرده و بالای در، آب نجسی به سرش ریخته و تهدید کرده اگر احدی نزدیک خانه‌اش شود خونش گردن خودش است. دعا و نماز باران را فراموش کردند و نشستند به سخن‌چینی و اینکه چرا هیچ‌کس به خون‌خواهی از سیدضیا زنش را به نظمیه تحویل نداده و زنک راست‌راست در خانه می‌چرخد و هر جنبنده‌ای را به‌باد فحش و فضاحت می‌کشاند.


   ملک‌جهان فردای آن‌روز قمه‌کُشان، تمام نوکر  و کلفت‌ها را از آن عمارت بیرون کرد و خودش ماند تک‌وتنها با دردی که چون نیشتری زهرآلود، از هر ضربه‌ی قمه‌ای که از تن شوهر خارج می‌شد بر قلب زن فرود می‌آمد. پدر آنچه می‌خواست، شده بود و به‌پای دختر نوشته بود. همه‌جا خشکیده بود، نه دعای بارانی خوانده شد و نه جنبنده‌ای سر زندگی داشت. آنچه مانده بود خاک خشکی بود بر در و دیوار و جان هر صاحب نَفَسی، که به نسیمی در هوا می‌چرخید و چشم‌ها را از آنچه باید دید می‌پوشاند.

-----------------------------------------------------------------------------

* عکس نمایه: تزیینی/ بازی امین حیایی در یک فیلم  به سبب اشاره داستان به لات‌های کلاه پهلوی

 

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۵
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۴:۲۰ - ۱۴۰۲/۰۸/۲۶
2
0
چقدر تلخ.
در این زمانه پر شایعات داستان امیدورانه بگذارید
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۸:۲۹ - ۱۴۰۲/۰۸/۲۷
آثار هنری اعم از داستان یا فیلم را با صفاتی چون تلخ و شیرین یا شاد و غمگین داوری نکنیم. مهم این است که ما را به دنیای تخیل ببرد و از هجوم واقعیت و روزمرگی برهاند. کار داستان اینه و از عهده ش براومده. سپاس
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۵۳ - ۱۴۰۲/۰۸/۲۶
0
3
قشنگ بود
ناشناس
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
۱۷:۳۲ - ۱۴۰۲/۰۸/۲۷
0
2
خیلی قشنگ بود ?❤?
محمد
Sweden
۱۳:۳۵ - ۱۴۰۲/۰۸/۲۸
0
0
این کار آدینه بسیار خوب و مفیده، مخصوصاً برای دور افتادگانی مثل من، خسته نباشید و ممنون.